فلسفه زندگی – ۱۳ /زندگی من در سپاه:

فلسفه زندگی ۱۳

زندگی من در سپاه:

لا یُکلِّفُ الله نَفساً اِلاّ وُسعَها . . . (بقره/۲۸۶)

(تکلیف نمی کند خدا نفسی را مگر باندازۀ طاقتش مراوراست آنچه کسب کرده و براوست آنچه کسب کرده ای پروردگارِ ما مؤاخذه مکن ما را اگر فراموش کردیم یا خطا کردیم ای پروردگار ما و بار مکن بر ما بار گران را همچنانکه بار کردی آنرا بر آنان که بودند پیش از ما  ای پروردگار ما و بار مکن ما را آنچه نیست توانایی ما را بآن و درگذر از ما و بیامرز ما را  و رحم کن ما را  توئی صاحب اختیار ما پس یاری کن ما را بر گروه کافران)

یادم می آید، سی سال پیش (۱۳۶۷ش)، وقتی یونیفورم پوشیدم، ابتدا رفتم مزار شهدای زادگاهم (روستای بابالو)، یکی برادرم بود و دیگری دوست، همکلاسی و همرزمم. برادرم در سیزدهم فروردین سال ۱۳۶۲ و در حالی که کمتر از سه ماه به پایان خدمت سربازیش مانده بود و در عددی که نزد ما ایرانیان به عدد نحس معروف است در منطقه کلانتر (سرپل ذهاب) به شهادت رسید و داغی بر دل مادرم گذاشت و اکنون که ۳۵سال از آن حادثه می گذرد، برایش تازگی دارد، چیزی که برای مادرم فرق کرده، فرسوده شدن جسمش، کم سو شدن چشمانش، تنگی نفسش و طاق شدن طاقتش است، آنچه تفاوتی نکرده، سوزِ دل و ناله های دردآور و جانسوزش است که پایانی بر آن متصور نیست. همکلاسی و همرزمم در جریان عملیات فتح فاو و در کسوت بسیجی به شهادت رسید و جسم بی جانش در کنارِ مزار برادرم آرام گرفت، یادشان گرامی.

وقتی در کنار مزارشان قرار گرفتم، گفتم؛ اینبار نه برای فاتحه خوانی صِرف که برای تجدید عهد آمده ام، آمده ام برایتان بگویم که متفاوت شده ام، لباس رزم و مردانگی پوشیده ام، آمده ام بگویم که تا پایان خدمت آنچه در توان دارم بر آن خواهم افزود و در خدمت به کشورم کوتاهی نخواهم کرد.

***

روز نهم تیرماه ۱۳۹۷، روزی بود که من از سازمان سپاه برای بازنشستگی و بعد از سی سال تسویه حساب می کردم، روزی هیجانی، سخت و به نوعی باورنکردنی که چه زود تمام شد! انگار دیروز بود آغاز کرده بودم، مشقات خدمتی و سازمانی، دوستانی که سالیان سال باهم بودیم، ارتباطات سازمانی، سلسله مراتبی که در آن زندگی می کردم، ملاحظاتی که می داشتم، انگار درآنی و شروع نشده به پایان رسیدند! آنچه مانده و می ماند چیست؟ هدفی که داشتم و عهدی که در آغاز خدمتم بسته بودم چه سرانجامی یافته و توانسته ام بر آن عهد و پیمانِ معنوی بمانم؟ یا در کشاکش ملاحظات خدمتی رنگ عوض کرده اند، امروز روزِ محاسبه است، قبل از اینکه به پای حساب کشیده شوم. «حاسبو قبل ان تحاسبو»

به همین خاطر تصمیم بر تنظیم خاطرات خدمتی ام می تواند پاسخی بر این مهم و مقدس باشد تا بر آیندگان سرزمینم گزارشی داشته باشم که یکی از فرزندانشان چه سان بر کشورش خادمی کرده است، این مختصر گزارشی است کوتاه از روز تسویه حساب و آموزه های خدمتی من در آن ۳۰سال خدمت.

الف) روز تسویه حساب:

بعد از سی سال، شده بودم ارباب رجوع و برایم تازگی داشت، برای گرفتن امضاء با سرعت می رفتم و عجله داشتم که زودتر تمام شود، می دیدم که فقط من عجله دارم و صاحبان امضا نگاهی متفاوت دارند و به آرامی می نوشتند «موفق باشید» و امضا و مهر و خداحافظی. نکاتی قابل تأمل در این روز قابل ذکر است:

۱- دلبستگی (وابستگی)؛

حدود ۱۰روز پیش روغن کاری کرده بودم و هنوز بیش از یک سال به پایان مجوزش مانده بود ولی می خواستم تحویلش دهم، ۲۸سال از ۳۰سال خدمتم را کنار هم بودیم و حال زمان خلع سلاح فرارسیده بود، وقتی برگ رسید را نوشتند و اسلحه از کمرم جدا شد، باورم نمی شد که این یار دیرینم را از من جدا می کنند، چه باید کرد، هر چیز عاریتی سرنوشتی اینچنینی دارد، چه بخواهیم و چه نخواهیم. وقتی جسم انسان روزی به دست تقدیرِ مرگ به اصل خود باز خواهد گشت، از دیگر اشیا و القاب چه انتظاری می توان داشت، چیزی که موضوع را سخت می کند وابستگی به آنچه امانت است و عاریه و این وابستگی است که دل کندن را مشکل می کند، و من در حالی که چشمم به دنبالش بود از دوست دیرینم دل کندم.

۲– خوشحالی یا ناراحتی؛

شاید حفظ ظاهر شاداب، باعث شده بود که فکر کنند از اینکه سازمان را ترک می کنم، خوشحال هستم و به همین خاطر یکی از سؤالات همین خوشحالی من را بخاطر جدایی ام از سازمان فرض می کردند، به یکی از این برادران گفتم؛ چرا باید خوشحال باشم، سازمانی که سی سال در آن زندگی کرده ام در صورت نامناسب بودن هم بخودی خود عادتی را باعث و دلبستگی ایجاد کرده است، اگر کسی ادعای خوشحالی کند جای سؤال دارد، ضمن اینکه، در صورتی خوشحالی من توجیه می داشت که در بیرون از سازمان صاحب شغلی و درآمدی می بودم و در آن صورت می توانستم  جای خالی سازمان را نادیده بگیرم، دلیلی بر خوشحالی وجود ندارم. ولی، ناراحت هم نیستم، روزی باید تمام می شد و امروز همان روز است.

۳- کاری بلد نیستم؛

یکی دیگر از سؤالات ثابت همکاران این بود که بعد از بازنشستگی، چکاره ای؟ جالب بود، در یکی از حوزه ها فرمی را بایستی پُر می کردم و در آن همین سؤال تکرار شده بود! نوشتم، «کاری بلد نیستم». آن برادر که سیّد خطابش می کردند با تعجب پرسید، شما با این همه مهارت (منظورش نویسندگی بود)، ادعا می کنی که کاری بلد نیستی؟ گفتم، کار آن است که توش درآمد باشد، من تابحال از قلم و نوشتن درآمدی جز دردسر نداشته ام که اسمش را بگذارم کار. مطلب زمانی جالبتر شد که در ملاقات خداحافظی با فرمانده سپاه، وی نیز پرسید بعد از این می خواهی چکار کنی! و من پاسخ دادم، هیچی، کاری بلد نیستم.

این سؤالات نشان می داد که خبط بزرگی کرده ام و تاوانش را خواهم پرداخت، بایستی به فکر این روزها می بودم و شغلی را در بیرون از سازمان در طول سالیان دراز دست و پا می کردم، چیزی که مانع چنین فکری بود، ابلاغیه ها و شعارهای سازمانی بود که نیروها را از پرداختن به شغل دوم منع می کرد و من جدّی گرفته بودم و دوم اینکه کار و مأموریت برایم انتخاب نهایی بود و هیچوقت نخواستم خللی در آن وارد شود. از سویی، مطالعه و قلم و نوشتن را در ورای مسائل مادی پی گرفتم، شده است عشق من و آن را به امورِمادی آلودن را خطا می دانستم و می دانم. از اندیشمندی به یادگار دارم که «قلم باشکوه است بشرطی که گذران زندگی از آن نباشد» و بالاتر از آن قسمی است که قرآن به آن کرده «ن والقلم ومایسطرون» و بعد از این نیز مواظب همین تفکر خواهم بود.

بعد از اتمام تسویه حساب، برگ تسویه را تحویل کارگزینی دادم و به سمت دفتر فرماندهی رفتم تا برای آخرین بار از فرمانده سپاه (سردار شهسواری) خداحافظی کنم، آخرین باری که با وی هم کلام شده بودم، حدود چهار ماه پیش بود، گفتم برای خداحافظی آمده ام، بیش از نیم ساعت باهم بودیم، گزارشی کوتاه از اقداماتم در طول ۳۰سال دادم و خواستم اگر قصوری احساس شود حلالم کند و برای آخرین بار و با سرعت، دفتر و ستاد را ترک کردم.

ب) آموزه های خدمتی:

منظور، تفکر حاکم بر اقدامات عملی من در طول خدمت است، در سطحی از آن به دکترین یاد می شود که تعیین کننده خط و مشی زندگی هر انسانی و هر سازمانی است و گریزی از آن نیست، در این مختصر به مهمترین آنها اشاره می کنم؛

۱- شوق آموختن:

وقتی وارد سازمان شدم، فضای جدید با همکاران و افکار و بالاتر از آن مأموریتی که داشتم، نه تنها غریب و ناآشنا بود، بلکه، نسبت به آن وزنی در خود نمی دیدم، در همان ابتدا یک دوره آموزشی و عمدتاً تئوریک گذاشتند و اساتید بسیار توانمندی ارائه طریق می کردند و من برای غلبه بر کمبودها و بیشتر در غلبه بر حیرانی ام با ولع یاد می گرفتم، پایان دوره، آغاز روزنه های جدیدی بود که می بایستی در آن وارد می شدم تا بر کمبودهایم غلبه نمایم، بایستی یادآوری کنم از کیفیتی که آن دوره داشت تا پایان خدمتم تکرار نشد.

با مجله «صف» چاپ ارتش جمهوری اسلامی آشنا شدم که عمدتاً به مباحث نظامی در سطوح مختلف می پرداخت، از یاد نمی برم، ترجمه مقاله ای را خواندم از یک افسر ارتش آمریکا در خصوص تحلیل نبرد نوشته بود و من تعجب می کردم که چگونه یک افسر جزء با چنین مهارتی به مطلب پرداخته است و در امور مذهبی شروع کردم به مطالعه آثار شهید مطهری.

قیِمه کُلِّ امرِی مَا یُحسِنُهُ (حکمت/۸۱)

(ارزش هرکس به مقدار دانایی و تخصص اوست)

مطالعه و آموختن، بتدریج و بشکل فزاینده تا روز تسویه حساب، عطش آموختن را در من شعله ور نگه داشت، تا جایی که زندگی من در سازمان و در منزل بدون کتاب و آموختن و یادداشت برداشتن و نوشتن پوچ و بی معنی شده است.

۲- حرفه ای بودن:

الوِلَایاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ (حکمت/۴۴۱)

(فرمانروایی، میدان مسابقه مردان است)

یادگیری من، منحصر به مطالعه مکتوب نبود، از کسانی که نشست و برخاست داشتم، از مسئولین و از همکاران و بالاتر از همه از نفسِ مأموریت، مثل دانشجویی یاد می گرفتم و در فرصت هایی که در اختیارم قرا می گرفت با اطمینان و با ریسکِ اطمینان بخشی عملیاتی می کردم و این یعنی تلفیق بهینۀ علم و عمل و حرفه ای بودن مفهومی جز این ندارد. وقتی انسان نسبت به کارش دغدغه مند شود، دانش و خِردمندی را در به نتیجه رسانیدن مأموریتش بکار گیرد، از کارش لذت ببرد و با احترام با همکارانش در هر سطحی برخورد کند و در هر مقطعی با پشتکاری تجربه اندوزد، فردی متعهد و دلسوز است و این است تعریف حرفه ای بودن، نمونه ای چند در تبیین ادعایم ارائه می کنم؛

  • به مدت ۲۸ماه در مناطق ماکو، چالدران، شوط و پلدشت از سال ۱۳۷۲ که در قالب شهرستان ماکو بودند، مأموریت داشتم. در خاتمۀ مأموریت، تجارب و خاطراتم را تدوین و در اختیار مسئولین مربوطه قرار دادم که نشانی جز حرفه ای بودن نخواهد داشت، جالب اینکه بعد از ۱۷سال از آن موقع گذشته بود و ارتباط من با منطقه قطع شده بود، از من خواستند تا در رقابت های مجلس شورای اسلامی وارد شوم، برای اطمینان سفری به منطقه داشتم، در حالی که فکر می کردم از یادها رفته ام، متوجه شدم هنوز که هنوز است در یاد مردمان منطقه وبخصوص فعالین اجتماعی و سیاسی بودم.
  • در یک مأموریت تخصصی دیگر، به مدت پنج سال وارد شدم، در پایان کتابی با عنوان «جنگجویان خاموش» نوشتم و در اختیار دانشکدۀ مرتبط گذاشتم، داوران نظر دادند که در ساختار و محتوا «بدیع و مختص نویسنده است» و تشخیص دادند که «مناسب ترین اثر آموزشی برای افسران مرتبط است». و یا سایر آثاری که هرکدام نشان بخصوصی از حرفه ای بودن هستند و به اسامی آنها اکتفا می کنم؛
  • کتاب «امربمعروف و نهی از منکر در اندیشه و عمل»، چاپ و منتشر شده است.
  • سری کتاب ۳جلدی «اصول جنگ، درآمدی نو بر اصول و قواعد اساسی جنگ» که برای نخستین بار در تاریخ نظامی ایران نوشته شده و مورد استفاده در عالی ترین رده نیروهای مسلح قرار گرفته است، چاپ و منتشر شده است.
  • کتاب «پاسخ به نقدهای کتاب اصول جنگ»، چاپ و منتشر شده است.
  • کتاب «آسیب شناسی در جنبش کُردی» و در شکل و محتوای نوآورانه به موضوع پرداخته است و در کمتر از یک سال به چاپ دوم رسید و برگزیده نهمین دوره انتخاب کتاب سال شد،در نوع خود ریسک بزرگی که حاصل تجارب نویسنده بود و هزینه جبران ناپذیری متحمل شدم، چاپ و منتشر شده است.
  • کتاب «مباحثی در پایداری امنیت» در عنوان جعلی است نو و در محتوا فتح بابی است در تدوین مکتب امنیتی کشور، تا جایی که مورد توجه ستاد کل نیروهای مسلح قرار گرفت و در اسفند ماه ۱۳۹۵ توسط سرلشکر مصطفی ایزدی مورد تقدیر قرار گرفتم، چاپ و منتشر شده است.

  • کتاب «خاطرات و دفاعیات» مربوط به سال ۱۳۷۲ است، چاپ نشده است.
  • کتاب «ترکیه در آیینه تاریخ» در سال ۱۳۷۳ نوشته شده، چاپ نشده است.
  • کتاب «جنگجویان خاموش» مربوط به تجارب پنچ ساله من است، مورد توجه دانشکده اطلاعات قرار گرفت و بدلایلی چاپ نشد.
  • کتاب «پایان نامه، صداقت و سیاست در خاطرات ناتمام پاسداری» که در سال ۱۳۹۳ تنظیم کردم و بدلیل مخالفت با بازنشستگی زود هنگامم، ناتمام ماند. تکمیل و در اختیار سازمان قرار خواهم داد.
  • کتاب «دفاعیه ای بر کتاب آسیب شناسی در جنبش کُردی» که در تبیین برتری نظریه و کتاب نویسنده در پاسخ به منتقدین و مخالفین محترم تدوین شده و در اختیار سرلشکر مصطفی ایزدی قرار گرفته است.

 

  • از سال ۱۳۷۲، قلم به دست گرفتم و بیش از ۱۸۰مقاله در عناوین مختلف و در حوزه های متعدد اجتماعی، سیاسی و استراتژیک نوشته و در اختیار مسئولین سازمان قرار داده ام، و در ۳جلد جمعبندی شده و جلد چهارم آن در حال تکمیل است.

موارد چاپ شده و چاپ نشده در شکل و محتوی و عناوین و زمان تدوین، همه و همه بشکل مستقیم و غیر مستقیم پیوندی ناگسستنی با مأموریت من در طول سی سال خدمتم دارند و قابل اثبات هستند. اگردر مقاله ای، صراحتم در حمله نظامی به عراق در حالی که می گفتند، ادعایی نپخته دارم و اتفاق افتاد و مقالۀ بعد از حمله نظامی با عنوان «آموزه هایی از جنگ و درگیری» نوشتم، و یا مقاله «تروریسم و ضد تروریسم» تبیین نظریه ای منسجم و متناسب با جغرافیای کشورمان تدوین و ارائه گردیده، تا کتاب «اصول جنگ» که بعد از ۱۵سال از انتشار آن می گذشت،

همین چند روز پیش(۱۳تیر۱۳۹۷) به دعوت فرمانده نیروی زمینی ارتش (امیر سرتیپ کیومرث حیدری)در دانشگاه عالی دفاع ملی حضور یافتم و متوجه شدم مورد تحسین ستاد کل نیروهای مسلح و متعجب بودند که اثر گرانسنگی است و من با افتخار در مورد آن سخن راندم و به سؤالات پاسخ گفتم و مورد تحسین قرار گرفتم.

إذَا أرذَلَ اللهُ عَبداً حَظَرَ عَلَیهِ العِلمَ (حکمت/۲۸۸)

(هرگاه خداوند بخواهد بنده ای را خوار کند، دانش را از او دور می سازد.)

و خداوند را شاکرم که در این سی سال دانش را همواره قرین تدابیر و اقدامات عملی من قرار داده است و این همه نشانی از حرفه ای بودنم است.

۳- صداقت و صراحت:

از روزی که وارد سازمان شدم، و بخصوص از زمانی که مسئولیت گرفتم، تا روز تسویه حساب و دیدار خداحافظی با فرمانده سپاه، بیاد ندارم در هیچ زمانی و مقطعی به این دو مهم و مکمل هم، بی توجه باشم. تحت هیچ شرایطی منافع شخصی و موقعیتی خودم و یا برای خوشایند دیگران از صراحتم کم گذاشته باشم. اگر در مقطعی یقین داشتم که برخورد صادقانه نتیجه مثبتی نخواهد داشت، به صراحت، صداقتم را پاس داشتم و در اولویت قرار دادم. یقین داشتم اگر روزی با خود و خدای خودم خلوت کنم و بر آنچه گذشته نظری داشته باشم (مثل این روزها) آنچه مایۀ آرامش و مباهات من خواهد بود، ارتباط وسیقی به این مهم خواهد داشت و از روزی که تسویه حساب کرده و از پادگان خارج شده ام، تنها چیزی که آرامشم می دهد، همین موضوع است.

فیِ تَقَلُّبِ الأَحوالِ، عِلمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالی (حکمت/۲۱۷)

(در دگرگونی روزگار، گوهرِ شخصیت مردان شناخته می شود.)

وقتی کتاب «جنگجویان خاموش» را که مربوط به تجارب حرفه ای و پیچیده من بود، می نوشتم،کسانی که آن را مطالعه کرده بودند برایم طعنه می زدند که چرا در بعضی موارد اقدامات خودت را زیر سؤال برده ای، چرا از قصور خودت نیز نوشته ای! توجیه می کردم؛ آنچه می ماند صداقتی است که صریح گفته شود و من اگر ندانسته کوتاهی کرده ام، حق فرزندان این سرزمین است که از تجاربم استفاده کنند و ببخشند و لاپوشانی من نه تنها در اصل موضوع تغییری ایجاد نمی کند که در نوع خود اجحافی است نابخشودنی.

اگر چه صریح بودن در عین صادق بودن، برای هر فردی هزینه دارد، باید بخاطر داشته باشیم که نبایستی آن را با بی پروایی و یا گستاخی اشتباه بگیریم، و همکاران من و بزرگانی که با آنها کار کرده ام به یقین شهادت خواهند داد که صراحت من در نهایت تواضع بوده و در جایی که نیاز بوده و نه در کاری که ارتباطی به من نداشته، است. تأیید خواهند داد که من مطیع ترین و فرمانبرترین نیرویی بوده ام که به یاد دارند. براستی اگر این مهم را سرلوحه کارهایم و رفتارهایم قرار نمی دادم، امروز بایستی از تظاهر و ریا و اینکه چگونه برای حفظ موقعیتها، صداقتم را ندید می گرفته ام.  چگونه می نوشته ام، که امکان آن محال بود و در صورت نوشتن ظلمی بود بر قلم و در حق شرافتم و کشورم.

و امروز(۱۴تیر۱۳۹۷)، روز بزرگداشت قلم نامگذاری شده، به پاس قلم و آنچه در این مقال تراویده، مطلبی و ادعایی به گزاف ننوشته ام. امروز به آن قول آغازینی که به برادران شهیدم داده بودم و به آن عهدی که با خدای خودم بسته بودم و به آن وظیفه ای که در قبال وطنم و مردمان بزرگوارم داشتم، به درستی عمل کرده ام. به ضرس قاطع می توانم ادعایم را پیش هر کارشناس حرفه ای به اثبات برسانم که امروز آرامشی که  در قبال درستی خدمت صادقانه و حرفه ایم به آن رسیده ام، می بالم.

«زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست   هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود»

۱۴تیر۱۳۹۷ ذوالفقار صادقی

 

*حکمتهای انتخابی مربوط به ترجمه نهج البلاغه مرحوم دشتی است

واکنشهای تلگرامی:

  • رضایی؛

سلام دوست مهربانم، ضمن تبریک بازنشستگی، فلسفۀ زندگیتان در سپاه را با دقت خواندم، در عین سادگی و کوتاهی عالی بود، دست مریزاد.

  • خداوریلو؛

سلام آقای صادقی، کل مقاله را با علاقه خواندم، مطالب برای من خیلی جالب بود، همه اش به روز خداحافظی خودم فکر کردم که فردا پس فردا باید برگه تسویه را باید من هم بدست بگیرم و امضا جمع کنم و …

  • حسنوند؛

سلام، مطالب و دلنوشته های خوبی بود، و از سوز مطالب می توان کم لطفی و عدم دانش همکاران را نسبت به پژوهشگرانی چون شما را در آن دید، اما چاره ای نیست شاید دلیلش در همان (حکمت۲۸۸) باشد که خود شما اشاره فرمودید.

  • محمدپور؛

سلام و ارادت جناب صادقی عزیز، مطالبتان را خواندم بسیار ظریف، دقیق و زیبا بیان کردید، خدا قوت پهلوان، سادگی و بی آلایش بودن شما برایم بسیار جالب است هرچندانسان وارسته و باسواد هستید،

پس بسلامتی بازنشست شدید، هنوز یک سؤال ذهنم را آزار می دهد، بدون تعارف بگم چرا از جناب صادقی بهتر و مفیدتر در سیستم سازمانیش استفاده نشد، خدائیش او دارای شایستگی بسیار بود…

  • عیوضلو؛

با سلام و عرض ارادت، بنده به نوبه خودم خسته نباشید عرض میکنم، انشاءا… که زحمات سی ساله تان توشه آخرت قرار بگیرد.

آنچه مسلم است، درد را در این مدت به وضوح یافته ای، که نه می شود گفت و نه می شود چاره کرد، بهتر است همینطور ناگفته بماند.

 

  • نوبری؛

سلام، مطالبتان بسیار صادقانه و خالصانه نوشته شده، حتماً ادامه داره … خدمت به مردم در کسوت سپاه یکی از بزرگترین افتخاراتی است که نصیب هرکس نمی شود … هم فرد را در آیه اش (واعدو …) ذوب می کند و هم به او هویت و شخصیت می بخشد. امیدوارم تجربیات خودتان را در دانشگاههای مربوطه به جوانها منتقل کنید …

  • شنایی؛

برادر بزرگوارم جناب صادقی عزیز و ارجمند، بازنشستگی سراسر افتخارتان را تبریک می گویم از خداوند منان سپاسگذار باش که صراحت و صداقت را به تو ارزانی داشته تا حرف دلت را آنطور صریح بگویی، از داشتن دوست بزرگواری بنام جنابعالی، بر خویشتن می بالم.

  • شفقی؛

خیلی عالی بود برادر، با زن نشستگی مبارک.

  • سلیمانی؛

سلام دایی، مثل همیشه قلم بدست و جملات دلنشین که با خواندنش به خود میبالم و به فرماندهانم نشان می دهم که بفهمن که من هم شاید از جنس شما هستم و …

    * خرم ؛

سلام، توفیق خدمت در نظام اسلامی موهبتی است الهی که نصیب بندگان شایسته می گردد، اکنون که بعد از سالها مجاهدت به جایگاه پیشکسوتی مشرف می شوید، امیدوارم با قلم نافذ مدافع انقلاب اسلامی باشید.

 

 

 

About ذوالفقار صادقی

Check Also

پرسش و پاسخ سیاسی (۵) رزمندگی در گردونه سیاست ورزی:

رزمندگی واژه ‌ای است که به زندگی جمعی در جغرافیای ایران در دهۀ شصت انسجام و به سلایق مختلف وحدت مثال زدنی بخشید و حال با احساس اینکه این واژه مفهوم ساز با خطر مواجه شده به شکل طبیعی مدعیان آن را وادار به واکنش می‌کند بدون آن که از خود سؤال کنند چه اتفاقی باعث چنین برداشتی شده است، با این ذهنیت در فضای مجازی وارد گود سیاست و سیاست ورزی شده‌اند بی‌توجه به این مهم که دفاع از آرمان‌ها بدون گذر از متن واقعیات جاری مردم را به خاک مذلت در سبک زندگی می‌نشاند. این بخش از مجادله نمودی از چنین فضایی می‌تواند باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *