تحلیلِ بازی جنگ در اوکراین

تحلیلِ بازی جنگ در اوکراین

مقدمه:

     این جمله که «جنگ بزرگ‌تر از آن است که به نظامیان سپرده شود»، در تبیین بازی جنگ نیز چاره‌ای نیست که گریزی به ابعاد دیگر آن زده شود تا جنگ دارای بار معنایی خود را پیدا کند. در این معنا نمی‌توان در تحلیل بازی جنگ محاسبات نظامی را خارج از معادلات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آن مورد بحث قرار داد. این نوشتار که تفسیری است مختصر از راهبردها و تاکتیک‌های بکار گرفته شده در جنگ اوکراین، متکی به رصد ناخودآگاه نویسنده از اقدامات طرفین در رسانه‌های دیداری، شنیداری و اجتماعی است که در قالب پیش‌فرض‌های ذهنی نظامی‌گرایانه در مدت نزدیک به چهارماه از جنگ گردآوری شده است.

     متن پیش‌رو، ابتدا ابعاد مختلف تهاجم ارتش سرخ به کشور اوکراین و بخش دوم تأملی است در چگونگی مواجهه اوکراینی‌ها با تجاوز روسیه و بخش پایانی نگاهی است به جنگ در فراتر از سرزمین اوکراین و محور آن تبیین تقابل غرب و آمریکا با روسیه را تشکیل می‌دهد. به قطع و یقین اندیشمندان نظامی در دسترسی به اخبار واقعی و نظرات کارشناسی، تحلیل کاربردی‌تری در بهره‌گیری نیروهای مسلح کشورمان از این تجربۀ کنونی خواهند داشت.

 

* روسیه *

الف) پیش‌فرض‌های روسیه در جنگ با اوکراین:

     کشوری که دارای یکی از قدرتمندترین ارتش‌های جهان است و کفایت آن به پشتیبانی سلاح‌های هسته‌ای باق مانده از دوران جنگ سرد و هم در بعد از آن در صحنۀ عملیات سوریه به اثبات رسید، بطور طبیعی در قبل از آغاز جنگ محاسباتش همه جانبه می‌بود. این‌که تهاجم خود را در آغاز «عملیات ویژه» نامید مربوط به محاسبات صرف نظامی می‌توان از آن یاد کرد. در این محاسبه فرض بر پشتیبانی مردمی اوکراینی‌ها که از فساد و نارضایتی و فشار اقتصادی به تنگ آمده بودند است، در این محاسبه بایستی ظرف ۴۸ساعت پایتخت اوکراین سقوط و رژیم طرفدار مسکو مستقر می‌شد. با تکیه بر این پیش‌فرض ناقص بود که سربازان روس به جای همراه داشتند جیرۀ غذایی اضافی و مهمات جنگی، به پوشیدن یونیفورم برای انجام رژۀ پیروزی وارد خاک کشور اوکراین شده بودند.

     جنگی که روسیه آغاز کرد با این پیش‌فرض ناقص و با عنوان «عملیات ویژه» وارد و بزودی با دیوار سخت ارتش اوکراین بر خورد و متحمل ناکامی تحقیرآمیز و بالاجبار عملیات خود را به مناطق شرقی (دونتسک و لوهانسک) و مناطق ساحلی در جنوب تغییر جهت داد. پیش‌فرضی که ارتش سرخ را وادار به تأمل و وارد برنامه‌ریزی حرفه‌ای در ادامه عملیات و جنگ تمام عیار کرد. این‌که، کشوری به بزرگی روسیه دُچار خطای محاسباتی شد به دو موردی که تهاجم علیه اوکراین را توجیه‌پذیر می‌کند اشاره می‌کنم:

  • اقدامات اوکراین در نزدیکی به غرب که مشخصاً از سال ۲۰۱۷ شدت گرفت و همزمان سرکوب روس‌تباران شرقی و جنوبی کشور را شدت بخشید و به هشدارهای روسیه بی‌توجهی کرد و در نهایت درخواست عضویت در «ناتو» به سال ۲۰۲۱ به‌طور طبیعی واکنش روسیه را برانگیخت،
  • پوتین (رئیس جمهور و فرمانده کل قوا) در تله‌ای خوساخته که به عقیده «برایان کلاس» از آن به «تلۀ‌دیکتاتور» یاد کرده گرفتار شد، تله‌ای که هر دیکتاتور و تمامیت‌خواه ناتوان از غلبه بر آن است. یعنی تیم همراه مشابه و تأیید کننده نظرات خودش را گردهم می‌آورَد که در رفت و برگشت و تعامل سوگیرانه و دروغین همدیگر را می‌فریبند و پوتین در چنین دُور باطلی دروغ خود و همراهانش را باور کرد و مطلب تکمیلی، فریب وی توسط رئیس جمهور آمریکا (بایدن) تکرار کرد که؛ «اگر روسیه حمله کند آمریکا وارد نخواهد شد» و پوتین باورش شد و عملیات ویژۀ خود را شروع کرد و جهانیان دیدند که آمریکایی‌ها به چه وسعتی در حمایت از اوکراین وارد شدند، تا جایی که رئیس «سیا» بعد از ناکامی عملیات ویژۀ روس‌ها گفت؛ روسیه در جنگ اطلاعاتی شکست خورد.

ب) تدابیر نظامی:

     موفقیت ارتش سرخ در الحاق شبه‌جزیره کریمه در ۲۰۱۴ درس بزرگی از موفقیت بود تا عملیات ویژه دیگری طرح‌ریزی شود. جنگی که آن را می‌توان  به امتداد عملیات ۲۰۱۴ یاد کرد. عملیات ویژه که با حملات هوایی، آتش توپخانه با محوریت نیروی زمینی آغاز و در کمترین زمان ممکن از نوع ویژه آن به بن‌بست رسید. به‌طور طبیعی ارتش را وادار به تدبیر استراتژی جدیدی کرد، راهبردی که حملات پرحجم توپخانه‌ای و موشکی در محوریت اصلی آن قرار داشت، در این استراتژی ارتش جبهۀ شمال و محور پایتخت را به‌طور موقت واگذاشت و تمرکز خود را در شرق اوکراین (دونباس و لوهانسک) و جنوب یعنی سواحل مدیترانه با هدف قطع دسترسی اوکراین از دریا قرار داد. در این راهبرد نبرد نزدیک و انهدام نیرو و سرزمین سوخته محوریت آن را قرار می‌دهد تا ضمن حفظ نیرو، توان رزم ارتش اوکراین را تا مرز فروپاشی بکاهد، در پی‌گیری و اثرگذاری همین تاکتیک بود که ژنرال کارکشته و باتجربه را از جبهه سوریه به فرماندهی جبهه

منصوب کرد و در همین سیاست است که پوتین اشاره‌ای به نیروهای نیابتی از خاورمیانه کرد تا نشان دهد در صورت حضور نیابتی‌های راست‌گرای غربی در مقابل روسیه چه برنامه‌ای را می‌تواند پیاده‌سازی کند و در مقابل تلاش غرب به تجهیز ارتش اوکراین، با حمله موشکی به کِیف هشدار داد در صورت تجهیز اوکراین در حدی که خاک روسیه مورد تعرض قرار گیرد توان اقدام متقابل را تا کجاها گسترش خواهد داد. در همین مدت حسن نیب خود را به جهانیان در بُعد دیپلماسی با قبول نصفه‌نیمه مذاکرات در استانبول نشان داد و ارتباط خود را با محور فرانسه حفظ کرده است تا اهداف خود را خارج از دسترس قرار ندهد.

     عملیاتی که ارتش روسیه در ۲۰۱۴ در اشغال شبه‌جزیره کریمه انجام داد را می‌توان از جنس تاکتیک پیوندی (hybrid) دسته بندی کرد که در آن عنصر پشتیبانی مردمی که حاصل پیوندهای تاریخی و تعلقات فرهنگی است محوریت استراتژیک آن را تشکیل می‌دهد، نکته قوتی که پوتین و طراحان ارتش روس در تکیه بر همین دیدگاه مصمم تا عملیات کنونی را با همان دیدگاه «ویژه» نامند. لیکن، ناکامی این استراتژی باعث شد در بعد از ۴روز (۱۶/۱/۱۴۰۱) ارتش سرخ نه‌تنها از تسخیر پایتخت منصرف شود که شهرهای اطراف آن را نیز تخلیه نماید، ناکامی که روس‌ها را وادار کرد دست از شعار اشغال اوکراین و نشان دادن خشم روسی به غربی‌ها برداشته و شعار ادامه جنگ تا اشغال مناطق تعیین شده را سرلوحه جنگ قرار دهند. بررسی دلایل ناکامی ارتش بزرگ روسیه می‌تواند درسی برای استراتژیست‌های دنیا و بخصوص کشورمان باشد، این ناکامی را می‌توان به ترتیب زیر به بحث نشست:

  • ارتش سرخ به جای یک حمله تسلیحاتی ترکیبی، دست به یک حمله هوایی پرشدت در فضای محدود که از پشتیبانی جنگ الکترونیک ناقص برخوردار بود تهاجم خود را آغاز کرد. این تهاجم که از ترکیب ناقصی برخوردار بود با بکارگیری غیرمنطقی نیروها که با هدف جدا کردن بخش‌های سرزمینی و جاده‌های مواصلاتی صورت گرفت از ضعف تاکتیکی آشکاری برخوردار بود و باعث گیر افتادن نیروها در پراکندگی و تجمع شد. این درحالی بود که نیروی هوایی کنترل کامل فضای کشور اوکراین را در برنامه خود نداشت و یا ناتوان از آن بود و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، فرض آن‌ها بر پایه موفقیتی بود که از عملیات ۲۰۱۴ شکل گرفته بود. برای جبران این ناکامی در پافشاری بر ضعف تاکتیکی در طول یک‌ماه اول جنگ تعداد ۷سرلشکر و سپهبد را در میدان جنگ از دست داد و برآوردها از تلفات نیروی انسانی و تجهیزاتی ارتش در ۳ماهۀ جنگ را قابل مقایسه با تلفات ۹ساله ارتش سرخ در افغانستان ذکر می‌کنند. این مطلب نشان می‌دهد که ارتش در بازسازی و در بکارگیری نیرو و سیستم فرماندهی از انعطاف لازم برخودار نیست و ابتکار عمل را در میدان نبرد در یک رویارویی جدی از دست داده بود.
  • کشوری که ضامن امنیت آن زرادخانه هسته‌ای است به قابلیت‌های عملیاتی و سیستم فرماندهی خود اهمیت لازم را نداده است و جنگ اوکراین نشان داد که این ارتش در مواجهه با یک چالش اساسی انعطاف لازم را در ابداع و ارائۀ ابتکارات میدانی که منحصراً در سرانگشتان یگان‌های رزم قابلیت بیشتری دارد از دست می‌دهد و به همین خاطر در روش فرماندهی اشتباهات خود را تکرار می‌کند، این اشتباه در تلفات ژنرال‌های عالی‌رتبه قابل تشخیص است.
  • مهمترین عامل ناکامی که در عملیات ویژه روس و تا تغییر تاکتیک آن را در فراوانی مربوط به عنصر لجستیک ذکر می‌کنند که از همان ابتدای تهاجم نتوانست نیروهای پراکنده را پشتیبانی کند. نمود اصلی ضعف لجستیکی ابتدا در کمبود سوخت و بعد در سایر موارد قابل لمس برای نیروهای مدافع شد و فرصتی فراهم آورد تا هیمنه این ارتش به زیر سؤال رَود. به نظر می‌رسد نوسازی ارتش که عمدتاً در زمان ریاست جمهوری پوتین صورت گرفته مربوط به تجهیزاتی است که قدرت آتش آن را تقویت می‌کند و با مصرف آن نیاز به جایگزینی دارند، اقدامی که بر چرخه تعمیر و نگهداری اثر سوئی گذاشته است، غفلتی که نیاز به هزینه و سرمایه‌گذاری سنگین کشور در جایگزینی تجهیزات را می‌طلبد و اقتصاد روسیه توان پشتیبانی از آن را در دراز مدت نخواهد اشت.

     با همه توصیفی که در سطور مذکور از ناکامی ارتش سرخ در «عملیات ویژه» از آن یاد شد، نبایستی شائبه سیاه نمایی در اذهان شکل بگیرد. این ارتش یکی از قدرتمندترین ارتش‌های مدرنی است که در پهنه گیتی حضور دارد، در هوشمندی آن همین بس؛ بعد از این‌که متوجه ناکامی در جبهه شمال شد، تغییر تاکتیک داد و بر جبهه شرق و جنوب متمرکز شد و از تجاربی که در جبهه سوریه کسب کرده بود، متناسب با پشتیبانی روس‌تباران، تن به نبرد نزدیک با قدرت آتش متمرکزی که با هدف انهدام نیرویی و تجهیزاتی ارتش اوکراین می‌کند، سعی دارد با فشار آرام، متمرکز و مستمر خواسته‌های خود را نه بر اوکراین که قیاسی مع‌الفارق است، بر ناتو و آمریکایی‌ها دیکته نماید، این مهم را  در تبیین محورهای سیاسی – تبلیغی روس‌ها می‌توان دید.

پ) ۲۵دسامبر۱۹۹۱ (۴دی‌ماه۱۳۷۰)، روز فروپاشی ژئوپولیتیکی امپراتوری کشور شوراها به تنهایی نبود، فروپاشی یک ایده و ایدئولوژی و یک سیاست نیز بود که جهان را وارد یک برهه‌ی اساسی دیگری کرد. بعد از این بود که افرادی چون «فوکویاما» و «هانتینگتون» پیش‌نگری‌های خود را تقریر کردند و آمریکا پرچم نظم نوین جهانی را برافراشت تا به دلخواه نظمی تک قطبی بر جهان حاکم سازد. نگاهی به واقعیت‌های سیاسی – نظامی در پهنه جهانی در هر زاویه‌ای روس‌ها را به این نتیجه رسانید که در نظم و دوران جدید جایگاه مورد انتظار را نخواهند داشت، متوجه شده‌اند که در مأموریت محوری سیاسی – فرهنگی پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) گسترش به شرق به‌خوبی دیده شده و این‌بار دیوار آهنینی نیست و اگر بود هم  جلودار چنین سیاستی نمی‌توانست باشد. انقلاب‌های رنگی در حیات خلوت و سرحدات روس تا مأموریت ترکیه در جناح جنوبی ناتو و دخالت در آزادسازی قره‌باغ کوهستانی در حمایت از کشور آذربایجان علائم آشکاری از این‌که در نظم آینده جهانی روسیه از چه جایگاهی برخوردار است. در همین نگرش است که پوتین آخرین برگ خود در یافتن و تحمیل جایگاه کشورش را نه در حل اختلاف آذربایجان – ارمنستان که در کلیدی‌ترین نقطه مقابل ناتو و آمریکا که خطر را برای غرب ملموس و امتیاز آفرین باشد، یعنی کشور اوکراین شروع کرده است. منطق بازی، منطق ایجاد دردسر و خود را بازیگر غیر منطقی و مخرب نشان دادن تا جایی که غرب و آمریکا نتوانند روسیه را نادیده بگیرند، تا جایی که جایگاه خود را از بازیگری خُرد و بی‌اهمیت به سطحی از دیده شدن و وارد شدن در نظم آینده جهانی تحمیل کند و این استراتژی در ذات خود همان احیای عظمت از دست رفته را در نظر دارد.

     اهداف سیاسی طرح شده در تهاجم و اشغال به وضوح مسائل امنیتی است از قبیل جلوگیری از گسترش ناتو به شرق، حفظ و حمایت از روس‌تبارها در اوکراین و جلوگیری از تبدیل شدن این کشور به پایگاه ناتو است. در پیاده سازی همین سیاست با پیش‌فرضی که از جداسازی شبه‌جزیره کریمه در ذهن پوتین نقش بسته بود و در تهییج و تکیه بر ناسیونالیسم روسی که اکنون و آشکارا تحقیر می‌شد، رهبری سیاسی فکر می‌کرد مقاومتی در کار نخواهد بود و تجربه بحران ۲۰۱۴ تکرا و پیروزی در کمترین مدت قابل دسترسی است و در این صورت و با ورود سریع به پایتخت، رئیس جمهور جوان و بی‌تجربه و ناآشنا با مباحث راهبردی تسلیم و یا متواری می‌شود و «یانوکوویچ» و یا فردی فردی مثل او زمان قدرت را در دست می‌گیرد و هدف تهاجم محقق، چنین نشد!

ت) این‌که در این نوشتار از عنوان ناکامی به‌جای کلمه شکست استفاده می‌کنم مبتنی بر تعریفی است که به آن باور دارم، ناکامی «عملیات ویژه» را شکست نامیدن و حتی طولانی شدن جنگ نمی‌تواند توجیه مناسبی داشته باشد، شکست در جایی معنی پیدا می‌کند که حداقل‌های برابری در آن وجود داشته باشد. وضعیت ارتش روسیه در مواجهه با اوکراینی‌ها بی‌شباهت با آنچه در پاییز ۱۹۳۹ اتفاق افتاد نیست. در این سال، استالین به فنلاند حمله کرد که با مقاومت سرسختانه فنلاندی‌ها به یک افتضاح نظامی بَدل شد ولی روس‌ها با وارد کردن انبوه نیرو پیروزی را رقم زدند، ولی وقتی در سال ۱۹۶۲ بحران موشکی کوبا رقم خورد که توان حریفشان را قابل توجه دیدند و از شکست دوری کردند. در جنگ کنونی نیز تا جایی که به اوکراین و ارتشش مربوط است، شکست در عملیات ویژه را با وارد کردن انبوه نیرو تبدیل به پیروزی کردند.

     ارتش سرخ به دنبال انحلال پیمان ورشو در دهه ۱۹۹۰ در سراشیبی اضمحلال قرار گرفت که نمود آن در جنگ‌های اول و دوم «گروزنی» و «چچن» قابل ملاحظه است. لیکن، بروز همین ضعف‌ها سیاستمداران و بخصوص پوتین را واداشت تا برنامه نوسازی ارتش را از سال ۲۰۰۰ در دستور کار قرار دهند و جنگ ۲۰۰۸ با گرجستان نشان داد که تا چه اندازه در توان رزم ارتش مؤثر بوده است. این برنامه با تزریق ۱۶۰میلیارد دلاری پوتین در سال ۲۰۱۱ صورت واقعی خود را نشان داد و در اقدام به جداسازی شبه‌جزیره کریمه (۲۰۱۴) از اوکراین مؤثر افتاد و جنگ کنونی نیز در ادامه همان قابلیت قابلیت تفسیر دارد.

 

*تأملی در مواجهۀ اوکراینی‌ها با تجاوز روسیه *

     این‌که تجاوز ارتش سرخ را ادامه جنگی در بحران ۲۰۱۴ که منجر به اشغال و تجزیه کریمه شد و بهانۀ آن را مغلوبه شدن کشمکش سیاسی که در آن رئیس جمهور این کشور (یانوکوویچ) به روسیه متواری شد و طرفداران دموکراسی و یا غرب‌گرایان پیروز میدان بودند، و دخالت ادامه دار روسیه در کمک به اختلافات داخلی در طرفداری و تقویت روس‌تباران، به همان اندازه که غرور ملی‌گراهای روس را امیدوار کرد، باعث سرخوردگی اوکراینی‌ها نیز شد، در چنین فضای ذهنی و روانی بود که؛

     پوتین با تکیه بر فضای روانی حاصل از چنین غروری که نمود و نماد آن در ارتش و محاسبات نظامی قابل دوام است بر تهاجم موفقیت‌آمیز خود امیدوار بود و همین سرخوردگی ملی اوکراینی بود که نفرت روس‌ها را در لایه‌های خفته ملی که بهانه‌ای برای ظهور و بروز می‌طلبید و «زلنسکی» جوان و برآمده از آرای مردمی برخلاف تصورات استخوان خورد کرده‌های جهان سیاست نقش تاریخی خود را ایفا کرد. برخلاف محاسبات؛ او فرار نکرد، نترسید، تسلیم نشد و با اولین ناکامی ارتش سرخ روحیه و نفرت حاصل از تحقیر تاریخی اوکراینی را زنده کرد. با اعتماد به نفس امید را به مردمانش و به جوانان مبارز و ارتش کشورش تزریق کرد و روحیه امید را بهبود بخشید. با ایستادگی تاریخی هیمنۀ ارتش سرخ را نزد مردمش شکست، باعث ورود تدریجی سیاسی – نظامی غرب به مسئله شد و به این وسیله تجارت خارجی روس‌ها را تخریب و بار سنگین تحریم‌ها را بر گُردۀ پوتین تحمیل کرد و با نابودی روابط دیپلماتیک روسیه کفّۀ ترازوی مذاکرات با روسیه را بنفع خود سنگین کرد. او در همان ساعتی که پوتین برای ارتشش در میدان سرخ و در سالگرد روز پیروزی سخنرانی و از جنگ دفاعی سخن می‌گفت، در یک سخنرانی سِلفی در میدان کیف و به تنهایی شاخ و شونه کشید و گفت؛ اجازه اعلام جشن پیروزی را به پوتین و ارتشش نداده است. زلنسکی مصمم‌تر از هر زمانی شکست خود را در قبل از جنگ که اعتبارش به کمتر از۳۰درصد رسیده بود، تبدیل به پیروزی کرد، محبوبیت خود را به عنوان قهرمان ملی به ۹۰درصد رسانید.

     زلنسکی هوشمندانه «میخایلو فدروف» ۳۱ ساله که جوان‌ترین وزیر کابینه‌اش و متخصص در بهره‌گیری از فضای رسانه‌ای و اجتماعی است را وارد جنگ تبلیغاتی و رسانه‌ای با پوتین کرده بود. او با استفاده از اینترنت، رمز ارزها، فعالیت در زمینه دیجیتال و توئیتر روس‌ها را در گوشه رینگ گیر انداخت، به راستی جنگ اوکراین نمود قابل مطالعه در جنگ رسانه است. زلنسکی برخلاف مشی پوسیده پوتین که جنگ را از مردمانش پنهان می‌کرد، جنگ را در صحنه رسانه با مردم اوکراین و جهانیان به اشتراک گذاشت و ابتکار رسانه‌ای را بدست گرفت، و حال زلنسکی است که نقش اصلی را در ساختار سیاسی آینده اوکراین به عهده خواهد گرفت برعکس پوتین که در آینده کشورش نقش سئوال برانگیزی خواهد داشت.

     علاوه بر دیپلماسی فعالی که از نقش زلنسکی ذکر شد، نقش میدانی ارتش این کشور و جریان مقاومت مردمی در دفاع سرزمینی در تاریخ خواهد ماند. بدون شک در محاسبات نظامی ارتش اوکراین هیچ شانسی در شکست و دفع تجاوز نداشت و در توجه به همین نکته بسیار اساسی است که در توجه به قاعده اصطکاک طرح‌ریزی موفقی در بکارگیری تاکتیک‌های نظامی از خود نشان داد. در همان آغاز «عملیات ویژه» و نابسامان روس‌ها به ارتش اوکراین این اجازه و فرصت را داد تا شوک روانشناختی حمله را به ایجاد ذخایر و سازماندهی بهتر خطوط دفاعی با بازکردن فضا و قلمرو برای خرید زمان تبدیل نماید و با دیدن اولین موفقیت‌ها تاکتیک کمین در خطوط تدارکاتی در گروه‌های کوچک و تلاش موفقیت‌آمیز در وادار کردن روس‌ها به درگیری در زمینه‌های امتیاز آور یعنی تعیین زمین‌ درگیری و به این وسیله توانستند نیروهای مهاجم را به لحاظ فیزیکی و روانی منفعل، خسته و طعم تلخ ناکامی را در خط اصلی نبرد به حریف بچشانند، روس‌ها را وادار کردند نبرد در شمال را رها کنند و دست از تسخیر پایتخت بردارند. این تجربه نشان می‌دهد که برتری تسلیحاتی روس‌ها تا حد زیادی رنگ ببازد و سرنوشت چنین نبرد نابرابری را ارده، روحیه و جنس مبارزان رقم زدند. در نتیجه همین موفقیت بود که ناو جنگی شاخصی چون «مسکوا» مورد هدف جسارت‌آمیز قرار گیرد و در ۲۶/۱/۱۴۰۱ غرق شود و همین موفقیت بود که به ارتش اوکراین این جسارت را داد تا هنگ «آزوف» بتواند ۸۲روز در «ماریوپل» مقاومت کند.

     این سئوال اساسی است که چرا ارتش اوکراین مشابه همان کاری که با عملیات ویژه در شمال و در نجات پایتخت انجام داد، در شرق و جنوب نتوانست؟ بایستی به این نکته توجه داشت؛ همان‌طوری که ارتش سرخ با آن هیمنۀ شناخته شده نتوانست در خطوط متعدد به موفقیت دست یابد، به قطع و یقین ارتش اوکراین اگر به پراکندگی مطابق برنامه تهاجم روس‌ها پراکنده می‌شد، پایتخت کشورش را از دست می‌داد و جنگ در همان برنامه روس‌ها مغلوبه می‌شد. به همین قاعده و به درستی با تشخیص خط اصلی نبرد متمرکز شد و با بکار‌گیری سلاح‌های سبک غربی چون «جاولین» و «استینگر» تکیه‌گاه اصلی ارتش سرخ یعنی یگان‌های زرهی را مورد هدف قرار داد و موفق شد.

     ارتش اوکراین به دنبال شکست در بحران ۲۰۱۴ و از دست دادن کریمه، دریافته بود که در صورت اصرار بر تاکتیک‌های شناخته شدۀ شرقی در هجمه‌ای دیگر شانسی برای نجات کشور نخواهد داشت به همین خاطر ارتباط خود را با سازمان نظامی ناتو و ارتش آمریکا تقویت کرد و به شیوه‌های آموزشی آن‌ها تن داد، بر اثر همین ارتباط بود که «دونالد ترامپ» قصد فروش سلاح‌ها پیشرفته به اوکراین را در سال ۲۰۱۷ داشت و دولت این کشور برای تضمین امنیت خود پیشنهاد عضویت در ناتو را در ۲۰۲۱ ارائه کرد و در همین سال بود که مانور دریایی «نسیم» با مشارکت ۳۲ کشور در دریای سیاه به سرانجام رسید و به این وسیله بود که ارتش اوکراین توانسته در مقابل ارتش سرخ دوام بیاورد. با این همه اطمینان دارد که رسیدن به پیروزی در مصاف با چنین ارتشی به خیال شباهت دارد تا واقعیت، به همین خاطر «زلنسکی» در بیستمین روز جنگ (۲۵/۱۲/۱۴۰۰) در حالی که با کنگره آمریکا سخن می‌گفت و توانست کمک ۸۰۰میلیون دلاری بگیرد، سیاست اصلی خود را به روس‌ها و جهانیان اعلام کرد که؛ کشورش قصد پیوستن به ناتو را ندارد، تلاش خواهد کرد بی‌طرفی را بین روس‌ها و اروپایی‌ها حفظ کند.

 

* بازی جنگ در نمایی فراتر از اوکراین *

     هر چند هدف این نوشتار بیان و تفسیر واقعیاتی است بر محور جنگ در جغرافیای کشور اوکراین ولی در بازنمایی ریشه‌های تجاوز ارتش روسیه اشاره‌ای مختصر به یک رویارویی فراتر از آنچه در جریان است راهگشا خواهد بود. در بیان همین مسئله است که ما را به سال ۱۹۸۹ و فروپاشی «دیوار برلین» ارجاع می‌دهد که در ادامه منجر به فروپاشی بلوک شرق و نظم دوقطبی حاکم بر جهان می‌کند که، تئوری «پایان تاریخ» فوکویاما و پیش‌بینی پیروزی نهایی لیبرال دموکراسی غرب بر سایر ایده‌ها زاده شد و روشی که هانتینگتون با عنوان «برخورد تمدن‌ها» از آن یاد کرد. در چنین گستره‌ای اگر بخواهیم به بازی جنگ بپردازیم بایستی بگوییم که؛

     با فروپاشی بلوک شرق و ایده‌ای که حاکمیت‌ها در قوام خود از آن پیروی می‌کردند نیز فروپاشیده،  به‌طور طبیعی مرزهای ایدۀ پیروز به هستۀ سخت ژئوپولیتیک باقی مانده از بلوک شرق نزدیک و آن را تحدید می‌کند و در صدد توسعه نظریۀ خود برآمده که توجیه پوتین در جلوگیری از گسترش ناتو بیانگر همین مطلب است و اگر چنین است، رئیس جمهور روسیه از ایدۀ‌ای منسوخ دفاع و یا قصد احیای آن را دارد که در آن عظمت یابی تاریخی روسیه هدف‌گذاری شده و این جنگ را می‌توان تشبیه به بازگردانیدن غول به شیشه دانست، در آن ارتش سرخ را وادار کرده تا جنگ باخته را به پیروزی تبدیل نماید.

      وقتی زمانبندی جنگ به بن‌بست خورد در پنجاه‌وچهارمین روز نبرد (۲۴/۱/۱۴۰۱)، اعلام کرد که؛ «ایالات متحده تعامل با روسیه را بر سر گفتگوهای امنیتی رد کرده است» می‌توان همین موضع روس‌ها و امتناع آمریکایی‌ها را فلسفه این جنگ از جنس نظریه «هانتینگتون» دانست که تمدن «لیبرال دموکراسی» پیروز میدان و نظم پله‌کانی حاضر به امتیاز دهی که در آن جان‌گیری ایده شبه‌سوسیالیستی را باعث شود نخواهد پذیرفت، و به همین توجیه است که گاه‌گاهی تهدید به استفاده از سلاح‌های هسته‌ای یا «جنگ برق‌آسا» از زبان روس‌ها شنیده می‌شود. سئوال اساسی در چنین نگاهی این خواهد بود که روس‌ها و بخصوص پوتین به چه محاسباتی دست به چنین عمل خارج از توان خود زده است، چگونه توجیه خواهد کرد که بُرد حداقلی در زمین اوکراین را به باخت حداکثری ترجیح داده است. نقش آمریکایی‌ها بعنوان سردمدار تمدن لیبرال غربی که حال قصد جهان‌گیر کردنش را دارند چیست؟ اساساً آمریکایی‌ها نیاز به چنین ریسک بزرگی از روس‌ها را احساس و آن را تقویت کرده‌اند، چگونه؟

     «در دنیای سیاست خطرناک‌ترین سقوط افتادن در تله‌های خودساخته است، محور تبلیغات «حقیقت و واقعیت نیست، بلکه صرفاً «هدف سیاسی» است. باطل‌ترین دُور باور کردن تبلیغاتِ خود ساخته است، نطفۀ فاجعه در این زهدان پوچ بسته می‌شود، جایی که تبلیغ دستمایۀ تحلیل می‌شود. (تدینی)

و پوتین در حلقه بستۀ خودساخته و اقتدارگرا از جنس اتحاد شوروی، در محاسبات صرفاً نظامی باور کرد که با دست‌کم گرفتن قدرت تبلیغاتی غرب و در خدمت ناخواسته به آمریکایی‌ها، غول میلیتاریسم و خفته و فشل آمریکا را که در بی‌توجهی غربی‌ها در حضیض قرار گرفته بود بیدار کرد و فضای آمریکا و اروپا را میلیتاریزه کرده است. به‌طوری که حتی آلمان بودجه‌ای معادل ۱۰۰میلیارد یورو برای خرید و ساخت سلاح تأمین کرده است. پوتین در ساخت تاریخ تله‌های آمریکایی که خود آن‌ها را دیده و تجربه کرده بود را ناباورانه فراموش کرد و این از عجایب تاریخ است و من دو نمونه از آن را که منتهی به جنگ اوکراین شد را یادآور می‌شوم:

  1. وقتی روس‌ها حفیظ‌ا… امین در افغانستان را بر سر کار آوردند، برژینسکی گفت؛ «حفیظ‌ا… امین، عامل سیا است»، جمله‌ای که شوروی را وسوسه به لشکر کشی به افغانستان کرد و مهره دیگری بنام ببرک کارمل را بر سر کار آوردند، اقدامی که فرصت لازم برای آمریکایی‌ها فراهم آورد تا مجاهدین را سازماندهی کنند و ائتلافی از پاکستان و عربستان و کشورهای غربی را شکل دادند و افغانستان را به باتلاق ارتش سرخ و در نهایت به فروپاشی امپراتوری سوسیالیستی شوروی منجر شد.
  2. وقتی صدام تصمیم گرفت کشور کویت را اشغال کند، سفیر آمریکا را ارزیابی می‌کرد، توجه نداشت که در پازل آمریکایی بازی می‌کند، «آپریل گلاسپی» خطاب به صدام گفت؛ «ما در منازعه بین اعراب دخالتی نخواهیم کرد»، صدام باورش شد و کویت را اشغال کرد، فرصت برای آمریکایی‌ها فراهم آمد، «بوش پدر» دست به ائتلافی بین‌المللی زد و در تهاجمی همه جانبه وقتی صدام در حال سقوط بود، دست یاری به صدام داد و کمک کرد تا برای شیعیان در جنوب و کُردها در شمال گورهای دسته جمعی درست کند، صدام بازهم فریب خورد و بعد از ده سال تحمل تحریم، وقتی تصمیم به برکناری صدام و اشغال عراق گرفته شد، اینبار پوتین در پاسخ به تماس تلفنی صدام گفت؛ «قهرمان عرب» و صدام غرّه شد، رژیمش و کشورش را بر باد داد و حال نوبت شخص پوتین باهوش رسیده بود که در تله آمریکایی گیر افتد.
  3. هر وقت آمریک با بن‌بست‌های درونی مواجه می‌شود راه فرافکنی به خارج پیش می‌گیرد و با تبلیغ و ایجاد دشمن هراسی و با امنیتی سازی که در موارد بالا از آن یاد شد حل مسئله می‌کند. اینبار نیز در مواجهه و در رقابت با ابرقدرت اقتصادی چون چین و قدرت‌های نوظهوری چون هند و برزیل، آمریکای جنوبی و ایران و شاخه نظامی – امنیتی پیمان شانگهای، خود را ناتوان دیده، مثل همیشه به امنیتی سازی و حل مسئله روی آورده است. متأسفانه این نیاز آمریکا را پوتین برآورده ساخت و به دام افتاد. بایدن چند بار تکرار کرد؛ «اگر روسیه به اوکراین حمله کند آمریکا با روسیه وارد جنگ نخواهد شد» به نظر می‌رسد جمله بایدن چراغ سبز تکراری که پوتین متوجه‌اش نشده، تلقی شد. اما دیدیم که بعد از حمله روسیه، ناتو به رهبری آمریکا بیکار ننشسته است. دست‌آوردی که منجر به سفت شدن ناتو، درخواست عضویت کشورهایی چون سوئد، فنلاند و دانمارک که تا حال بیطرفی خود را حفظ کرده بودند را بهانه‌ای شد تا به عضویت ناتو درآیند. «مسئله پرستیژ، ادعا، کارآمدی، توانمندی و موضع راهبردی یک کشور در عرصه بین‌المللی است» که پوتین در چنین نگاهی بازنده منازعه با غرب است.

 

در تحلیل این نگاه به بازی جنگ، تشخیص شیوه مواجهه آمریکایی – غربی با پوتین بر چه محوری خواهد بود، مُدل واقع‌گرای «کیسینجری» که در آن غرب باید به حداقل‌های مورد انتظار پوتین قانع شود که نمود آن به رسمیت شناختن   اشغال بخش‌هایی از خاک اوکراین می‌تواند باشد که تاکنون رئیس جمهور فرانسه (ماکرون) این ایده را نمایندگی می‌کند، و در نگاه حداکثری آن می‌توان به گفتگوهای امنیتی با پوتین تن داده و در نظم در حال ساخت تمدنی روسیه را بازی دهد و یا مُدل «سوروس»ی که نمونه‌های سایه روشن آن در افغانستان و عراق قابل مطالعه است و البته شکست خورده در محاسبات نظامی، نگاهی به برخی رویدادهای نظامی – سیاسی می‌تواند کمک کارمان در این تفسیر باشد:

الف) بعد نظامی:

  • تقویت ارتباطات سیاسی – نظامی در بعد از ۲۰۱۷، آموزش و تجهیز ارتش اوکراین که نقطه نهایی آن را می‌توان در شکل‌گیری مانور «نسیم دریا» دانست که با شرکت ۳۲کشور در دریای سیاه عملیاتی شد،
  • تصمیمات دولت بایدن مبنی بر عدم اعلام منطقه پرواز ممنوع یا کمک به انتقال میگ‌های لهستانی، هر دو در یک زمان بسیار حساس نشان از عقلانیت نظامی بود،
  • تأمین مداوم تجهیزات نظامی چون TB2Z، Stingers ، Jevelins، لوازم پزشکی، تجهیزات ارتباطی و اشتراک گذاری اطلاعات و هدایت آن در بیرون از خاک اوکراین توسط افسران ناتو،
  • میدان دادن به رسانه‌های رسمی و اجتماعی به تفکر «آزوف»ها که می‌توان آن‌ها را بدیل داعش در جهان اسلام دانست و اعلام شکل‌گیری سپاه بین‌المللی در چهارماهه اول جنگ؛ عناصری از اروپا، گرجستان، بلاروس، آمریکا و کانادا، انگلیس، فرانسه، سوئد، ایتالیا، اسپانیا، یونان، اسلواکی، چک، کرواسی، برزیل و حتی عناصری از روسیه در آن حضور یافته‌اند، گِرد سرهنگ آندری بیلتسکی (بنیانگذار آزوف) جمع شده‌اند، اقدامی که یکی از بهانه‌های پوتین در اخلاقی جلوه دادن هدف تهاجم در کمک به اروپا ذکر کرده است.

ب) بعد سیاسی:

  • نشست ناتو در آوریل ۲۰۰۸ بخارست که در آن «جورج دبلیو بوش» خواستار عضویت اوکراین و گرجستان در ناتو شد و به‌دنبال آن بود که بحران ۲۰۱۴ بوجود آمد و دموکراسی خواهان پیروز صحنه سیاسی اوکراین شدند و رئیس جمهور کشور (یانوکوویچ) را به روسیه فراری دادند، جالب این‌که بایدن فلسفه حمایت خود از اوکراین در جنگ با روسیه را بر مبنای قرارداد بخارست توجیه می‌کند،
  • فرهم آوردن زمینه برای مانورهای سیاسی و تبلیغی «زلنسکی» که نهادهای اروپایی و آمریکایی را در جلب کمک خطاب قرار دهد و حضور سیاستمداران آمریکایی – اروپایی در کیف و ملاقات بازلنسکی،
  • به رأی گذاشتن مشروعیت اقدام روسیه در تهاجم به اوکراین در مجمع عمومی سازمان ملل که اکثریت قاطع کشورها آن را محکوم کردند و در تثبیت همین عنوان بود که بایدن در ۱۶/۱/۱۴۰۱ گفت؛ پوتین باید محاکمه شود،
  • سفت کردن اتحادیه اروپایی و تلاش در شکل دهی ائتلافی بین‌المللی در برخورد همه جانبه با روسیه.

پ) بعد اقتصادی:

  • اعمال تحریم‌های بی‌سابقه اقتصادی و مالی در کمترین زمان ممکن، تا جایی که حتی کشور متحدی چون چین پیشنهاد روسیه را در معاملات به «یوآن» رد کرد،
  • ۳/۱/۱۴۰۱، توقیف تعداد ۷۸ فروند هواپیمای روسی در خارج از کشور و …

نگاهی به نمونه‌هایی از برخورد سیاسی، نظامی و اقتصادی نشان می‌دهد که آمریکا و غرب در برخورد با روسیه گرایش به برخورد از جنی «سوروس»ی با کنترل صحنه‌های نبرد به شیوه واقع‌گرایی «کیسینجر»ی در پیش گرفته‌اند تا در این بازی کنترل شده ایدۀ «پایان تاریخ» فوکویاما تحقق پیدا کند. سئوال بزرگی است که پوتین در به‌هم زدن این بازی بزرگ که منجر به امتیازگیری شود، جنگ را چگونه و تا کجا پیش خواهد بُرد تا ارتش و کشورش را از این باتلاق نجات دهد. هرچی هست، این جنگ، این باور اشتباه را به گفته رابرت رایش؛ «تمدن دیگر هرگز توسط مردان منزوی دیوانۀ برخوردار از قدرت ویران کردن، گروگان گرفته نخواهد شد» توسط پوتین و امثال ترامپ و در صورت قدرت‌گیری پوپولیستهای جهان به سخره گرفته شد.

۲۴خرداد۱۴۰۱ ذوالفقار صادقی

 

 

About ذوالفقار صادقی

Check Also

عراق، از سپیده دم تاریخ تا فروپاشی جمهوریتِ بعثی:

  عراق، از سپیده دم تاریخ تا فروپاشی جمهوریتِ بعثی: مقدمه: سیاست‌ورزی برای حکمرانان و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *