عراق، از سپیده دم تاریخ تا فروپاشی جمهوریتِ بعثی:

 

عراق، از سپیده دم تاریخ تا فروپاشی جمهوریتِ بعثی:

مقدمه:

سیاست‌ورزی برای حکمرانان و ورز سیاست برای احزاب و تشکل‌های سیاسی و زندگی برای مردم و تشکل‌های صنفی در خاورمیانه نسبت به جهانی که آن‌را توسعه یافته می‌نامیم، هنری مضاعف می‌طلبد. چرا که قامت فکری مردمان هر منطقه‌ای متأثر از تاریخ، اجتماع و وضع ژئوپولیتیکی و فرهنگ سیاسی است. خاورمیانه از دیرباز محل نزاع قدرت‌های فرامنطقه‌ای و محل زورآزمایی طبیعی و تصنعی ایجاد شده بوده است، نمونه‌ی بارز آن جعل رژیم صهیونیستی در راستای تأمین منافع کلان نظام سلطه می‌تواند مورد مطالعه قرار گیرد. همین مطلب نشان می‌دهد که حفظ ثبات و توسعه همه جانبه در این منطقه پرآشوب بستر قابل اطمینانی در آگاهی بخشی و سیاست‌ورزی خواهد بود و کشور عراق که موضوع این نوشتار است، با توجه به قرارگیری در همسایگی اثرگذار کشورمان، از زمانی که نخستین گام‌ها  را در راستای استقلال با فروپاشی امپراتوری عثمانی در ۱۹۱۴ برداشت و در نهایت تحت قیمومیت استعمار بریتانیا در سال ۱۹۲۲ قرار گرفت و به مدت ۳۶ سال با نظام سلطنتیِ هاشمی اداره شد و در نهایت با استفاده از فضای بین‌المللی و در پی هویت طلبی عراقیان، جابجایی قدرتی در ۱۹۶۸ با عنوان جمهوریت بعثی شکل گرفت و به‌مدت ۳۵ سال، تا سال ۲۰۰۳ ادامه یافت و تاکنون که این سطور نوشته می‌شود، هنوز یک قرن از استقلال این کشور (۲۰۲۱-۱۹۳۲) نگذشته، نتوانسته آرامشی اطمینان بخش را تجربه نماید، کتابی است گشوده برای مردمان، گروه‌ها و سیاستمداران کشورمان که این تجربه بزرگ و قابل استفاده را بدون مطالعه رها نسازند که بفرموده امام علی(ع)؛ «آنچه از علم بهتر است، تجربه است». و هم ازآن اما بزرگوار در حکمت ۱۷۳ نهج‌البلاغه می‌خوانیم؛ «آن کس که از افکار و آراء گوناگون استقبال کند، صحیح را از خطا خوب شناسد».

مطلب پیش رو تلاشی است تا؛ افکاری را به تصویر بکشد که در طول تاریخ بر این کشور حکم راندند و امنیت و ناامنی و نحوه سیاست‌ورزی را در تصاحب و حفظ قدرت به نمایش گذاشتند، و در سه بخش:

الف) عراق، از ابتدا تا استقلال،

ب) عراق، از استقلال تا برآمدن جمهوریت بعثی،

پ) عراق، از جمهوریت بعث و ظهور و سقوط صدام.

 

الف) عراق، از ابتدا تا استقلال:

     عراق در زبان عرب به معنای ساحل رودخانه‌ی بزرگ و سرزمین حاصلخیز اطراف آن می‌باشد. این کلمه از دیرباز در میان اروپاییان به مزوپتیامیا (بین‌النهرین) و یا همان سرزمین میان دو رود مشهور بوده است.

     این منطقه تحت حکومت سلسله‌های مختلف از جمله آکادیان، سومریان و آشوریان به یکدیگر پیوسته و متحد شدند. از این میان آشوریان قدمتی دیرینه در حکومت داری بودند. سرانجام، حکومت آشوریان هفت قرن پیش از میلاد مسیح توسط مهاجمین بربر که از آسیای مرکزی مهاجرت کرده بودند، از هم فروپاشید؛ اما تمدن بین‌النهرین همچنان به حیات خود ادامه داد و این بار به اقلیم امپراتوری عظیم پارس ملحق شد. این شرایط تا زمان به قدرت رسیدن اعراب و آغاز شکوفایی اسلام در قرن هشت میلادی ادامه یافت. پس از آن که مرکز خلافت اعراب در قرن دهم از دمشق به بغداد انتقال یافت، عراق تبدیل به مرکز قدرتمندترین حکومت در غرب چین تبدیل شد. در دوره‌ی خلافت عباسیان و به‌خصوص دوران وزارت نظام‌الملک، بغداد در زمره‌ی یکی از ثروتمندترین و باشکوه‌ترین شهرهای جهان درآمد. در دوران شکوه بغداد ناگهان در سال ۱۲۵۸ با حمله‌ی مغول‌هایی که از استپ به سمت سرزمین‌های مسلمانان سرازیر شدند، به پایان رسید، بار دیگر به قلمرو امپراتوری ایرانیان پیوست.

     حکومت پارس بر عراق با آغاز قرن شانزدهم و فرارسیدن ترکان عثمانی پایان یافت و عراق تا پیش از قرن بیستم همچنان تحت سیطره حکمرانان ترک باقی ماند. با آن‌که عثمانی‌ها اصالتاً از سوارکاران استپ بودند پس از تصرف قسطنطنیه درسال ۱۴۵۳ ماهرانه سیاست کشورداری را از روم شرقی اقتباس کرده و شروع به گسترش قلمرو خود کردند.

     عثمانی‌ها عراق را به سه ایالت یا سه حوزه‌ی حکمرانی تقسیم کردند: ایالت موصل در شمال که از اکراد بودند؛ ایالت بغداد در مرکز که اکثریت مردم آن سنی بودند؛ و ایالت بصره در جنوب که منطقه‌ی شیعه‌نشین بود. عثمانی‌ها با کنترل اقلیت‌ها، اداره‌ی امور این بخش از خاورمیانه را به دست گرفتند. هرچند عثمانی‌های سنی نسبت به رهبران مذهبی شیعیان نظر مساعدی نداشتند، اما به علت حمایت شاه ایران از شیعیان عراق که در آن زمان قوی‌ترین شاه شیعه مذهب اسلام بود، عثمانی‌ها ناچار بودند برای رهبران مذهبی شیعه احترام قائل شوند.

     آخرین سیستم پیچیده‌ای که امپراتوری عثمانی در عراق پیاده کرد و تا پیش از قرن نوزدهم نیز همچنان به قوت خود باقی بود، سیستمم حکمرانی از طریق برده یا مملوک بود، که آن‌را از اصل قرآنیِ عدم مبارزه‌ی مسلمین با مسلمین اخذ کرده بودند، بر همین اساس رژیم مملوک عراق از مناطق کوهستانی گرجستان به صورتی فوق‌العاده نیرو جذب و تجدید قوا می‌کرد.

     هرچند انتقال قدرت در میان مملوکین و سربازان عثمانی موروثی نبود، اما حکومت بردگان عثمانی از جان‌نثاران گرفته تا مملوکین، کاملاً مستبدانه بود و حفظ موقعیت آن‌ها وابسته به مقاومت در مقابل هرگونه تغییر بود و این مهم‌ترین عاملی بود که عثمانی را از حالت پویایی خارج ساخته و از پیشرفت بازداشت. با آغاز قرن نوزدهم پس از چند قرن موفقیت نظامی، ساختار نظامی امپراتوری عثمانی – ترکیه فعلی – در مقابله با دنیای مسیحیت در آستانه‌ی فروپاشی قرار گرفت. از این‌رو، خلفا دست به‌کار شدند و قشون جان‌نثاران در سال ۱۸۲۶، با خون‌ریزی بسیار منحل و نهادها و مؤسسات غربی جایگزین آن شد و به‌تدریج دامنه‌ی اصلاحات به ایالات بیرون از امپراتوری نیز کشیده شد. در عراق تا سال ۱۸۳۱، حکمرانی مملوک بغداد به‌دلیل نافرمانی از قدرت برکنار شد و تا سال ۱۸۳۴ هر سه ایالت بغداد، موصل و بصره مستقیماً به حوزه‌ی حکمرانی قسطنطنیه ملحق شدند.  مقامات عثمانی به منظور تحکیم ارتش امپراتوری و حاکم ساختن محاکم غیرمذهبی بر محاکم مذهبی و قدرت‌های قومی و به منظور سازماندهی زمین‌داری و تحکیم پایه‌های اقتصاد از طریق یک سیستم دولتی اقدام به جذب اجباری سربازان و نیروهای تازه‌نفس کردند. تمام این اصطلاحات با مقاومت‌های بومی مواجه شد و  حتی در برخی از موارد این مقاومت‌ها به شورش منجر شد. اما اعمال اصلاحات با سرسختی و پیگیری ادامه یافت و در دهه‌های آخر قرن نوزدهم، نظام جدید جایگزین سیستم حکمرانی سابق شد.

     آنچه مانع از تحقق کامل این سیستم می‌شد واکنش و مقاومت طبیعی قدرت سنتی مرکزی در برابر جریان اصلاحات بود. اصلاح‌طلبان در سال ۱۹۰۸ گروه جدیدی موسوم به ترکان جوان که از اعضای کمیته‌ی اتحاد و پیشرفت (CUP) committee of union and progress بودند و عمدتاً از تبعه‌های عثمانی ایالات اروپایی محسوب می‌شدند، انقلاب کرده و قدرت را در دست گرفتند و روند اصلاحات را سرعت بخشیدند،  اما همچنان از واگذاری قدرت به توابع غیر ترک امپراتوری عثمانی امتناع کردند. آن‌ها ترک‌های سکولار و ناسیونالیستی بودند که هیچ اهمیتی به اعتقادات مسلمانان نمی‌دادند و تنها هدف آن‌ها ایجاد ترکیه‌ی بزرگ‌تر بود که دامنه‌ی آن به آسیای مرکزی می‌رسید (تورانیسم)، سیاستی که مورد تنفر اعراب فرهیخته به خصوص در سوریه و لبنان بود، این تعداد هسته‌ی مرکزی گروهی به نام بیداری اعراب The Arab Awakening را بنیان گذاشتند و برای خارج شدن از سلطه امپراتوری عثمانی تلاش می‌کردند. بسیاری از این افراد ملی‌گرا، افسران عثمانی بودند که تا سال ۱۹۱۴ با نفوذ در صفوف نیروهای نظامی «جامعه‌ی سِرّی العهد» را بنیان گذارده بودند.  برخی از بزرگان عراقِ پس از عثمانی از جمله نوری‌سعید از اعضای همین جامعه بودند.

     نخستین گام در راستای جداسازی عراق از سلطه‌ی ترکیه در نوامبر سال ۱۹۱۴ برداشته شد. دولت انگلستان به دنبال ورود عثمانی به جنگ جهانی اول در کنار آلمان و اتریش و مجارستان، قوای خود را به منظور تصرف بصره از هند روانه عراق کرد. انگلیس با این اقدام خود دو هدف را پی‌گرفت: ایجاد یک جبهه در برابر ترک‌ها به منظور مساعدت روس‌ها؛ و حفظ منافع نفتی انگلیس در خلیج فارس. در اکتبر سال ۱۹۱۸ هنگامی که عثمانی‌ها موقتاً از جنگ کناره گرفتند، تمامی عراق به خصوص مناطق نفت‌خیز شمال از جمله کرکوک و موصل که از نظر قومی سرزمین اکراد محسوب می‌شد، به تصرف قوای انگلیس درآمد، و با اعلام مقرراتی، یک حکومت نظامی و نیمه مستعمراتی را بر عراق تحمیل کرد. در این میان، اکراد به فکر استقلال بودند و با این که شیخ محمودبارزان توسط انگلیسی‌ها به حکومت کردستان منصوب شده بود، وی درماه مه سال ۱۹۱۹ اعلام استقلال کرد که بلافاصله توسط انگلیسی‌ها عزل و یکبار دیگر اوضاع عراق کنترل شد.

     آنچه بحران‌های بعد از جنگ را تسریع کرد، اختلاف میان سنی و شیعه نبود، بلکه تشخیص ناگهانی منافع مشترک از سوی برخی از آن‌ها بود. در سال ۱۹۱۹ متحدین پیروز در کنفرانس ورسای گردهم آمدند و قیمومت عراق به انگلیس واگذار شد. با پیش بینی استبداد قبلی در لوای رهبران مذهبی خود و سپس اهل سنت بغداد مخالفت خود را با حضور انگلیس در عراق ابراز داشتند و شورش ۱۹۲۰ توسط شیعیان و سنی‌ها و اکراد شکل گرفت. انگلیسی‌ها برای کنترل این کشور کابینه‌ای انتقالی به ریاست نوری السعید، برجسته‌ترین عضو سنی مذهب جامعه‌ی العهد را تشکیل دادند تا روند جایگزینی یک دولت دست نشانده در عراق را تکمیل کنند.

     تشکیل شورای وزیران و ارتش ملی نتوانست مشکل اصلی عراق پیش از جنگ – استقلال – را مرتفع سازد. عراقی‌ها دنبال هویت مستقلی بودند که با قیمومیت قابل دسترسی نبود. فلذا، امیر فیصل به عنوان یک شاهزاده‌ی هاشمی و پسر شریف مکه که در شورش اعراب دخیل بود و مدتی نیز به سریر پادشاهی سوریه تکیه زده بود، می‌توانست بهترین انتخاب باشد. نَسَب او به خاندان پیامبراسلام(ص) بازمی‌گشت و به همین دلیل به رغم سنی بودن در میان شیعیان عراق از احترام خاصی برخوردار بود و از سوی دیگر به عنوان رهبر شورش اعراب از اعتبارات ناسیونالیستی موثقی بهره‌مند بود. انگلیس شناخت کاملی از وی داشت و میان برخی از صاحب منصبان انگلیسی و فیصل روابط دوستانه‌ای برقرار بود. ارتباطی که باعث شد در سال ۱۹۲۲ یک معاهده‌ی انگلیسی عراقی در مجلس مؤسسان تصویب شود که بر مبنایی آن انگلیس در حیطه‌ی سیاست‌های امنیتی و خارجی رژیم سلطنتی و صوری عراق از حق اجرایی برخوردار می‌شد.

     در حالی که انگلیس به واسطه پادشاهی عراق بر یکپارچه‌سازی تلاش می‌کرد، حکومت وارث عثمانی (ترک‌های جوان) در صدد دست‌درازی بر شمال عراق بود. انگلیسی‌ها برای چاره؛ ضمن اعزام یک قشون مجهز و سرکوب‌گر، حکمرانی کردستان را به رهبر نیرومند اکراد واگذار کردند. اما این تدبیر چندان مؤثر واقع نشد و شیخ محمد، حاکم جدید کردستان، سریعاً اعلام کرد که خود را پادشاه کردستان می‌داند و در واکنش نیروهای انگلیس مجبور به فرار به ایران شد. لیکن، انگلیس برای غلبه بر بحران‌های قومیتی – مذهبی، و ایجاد پشتیبان از سوی شیعیان جنوب و اهل سنت در غلبه بر شورش اکراد و سیاست توسعه ارضی ترکیه تن به تشکیل مجلس مؤسسان و گردهمایی موفقیت آمیز نمایندگان آن در سال ۱۹۲۴ داد و با استفاده از شیوه‌های غیرمستقیم و کاملاً کنترل شده یک پارلمان با اقتدار شد، تدبیری که به مرور زمان به مذاق عراقی‌ها خوش نیامد.

     به دنبال پیروزی حزب کارگر در انگلیس که تمایل بیشتری به واگذاری استقلال به کشورهای تحت قیمومت خود داشت، تحولی که باعث شد تا نوری سعید که افسر سابق ارتش عثمانی و نیز عضوی از انجمن العهد عرب‌های ناسیونالیست بود، در سال ۱۹۳۰ به نخست وزیری برسد و به شایستگی این دوران گذر را تا پایان دوران سلطنت در سال ۱۹۵۸ عهده‌دار شود و عراق را در اکتبر ۱۹۳۲ به عنوان کشوری مستقل در جامعه‌ی ملل به رسمیت برساند.

ب) عراق، از استقلال تا برآمدن جمهوریت بعثی و صدام:

     طی بیست و شش سالی که از استقلال عراق می‌گذشت، مردم عراق از داشتن یک حکومت دموکراتیک محروم بودند. سیاست‌های داخلی عراق در سال‌های سلطنت هاشمیان جولانگاه عده‌ای نجبا بود و فعال‌ترینِ این نجبا را اصیل‌زادگان سنی و یا ملاکان بزرگی تشکیل می‌دادند که در احزاب متعددی گردآمده و دائماً شکل خود را تغییر می‌دادند، با این که نوری سعید در این دایره نبود. لیکن، از نفوذ قابل توجهی برخوردار بود و از چهره‌های اصلی قدرت محسوب می‌شد.

     سیاست خارجی عراق شدیداً تابع سیاست انگلیس در خاورمیانه بود و این شرایط پس از استقلال هند در سال ۱۹۴۷ و صرف نظر کردن از فلسطین در سال ۱۹۴۸ همچنان به قوت خود باقی بود. طی جنگ جهانی دوم، خاورمیانه مقر اصلی بسیاری از پایگاههای انگلیس شد. همانگونه که نوری سعید تشخیص داده بود، قوای انگلیس مجبور بود تا همواره در این منطقه حضور داشته باشد و به این دلیل که او انگلیس را معتبرترین ضامن قدرت هاشمیان، که خود وی نیز متعهد به آن بود، می‌دانست. او یکی از حامیان تفکر پان عربیسم و نگران گسترش قدرت یهودیان در فلسطین بود و بعد از ۱۹۴۸ در زمره‌ی یکی از مخالفین سرسخت صهیونیسم قرار گرفت.

     فیصل که از شخصیتی جذاب و باهوش برخوردار بود در سال ۱۹۳۳ درگذشت و قاضی به جای وی برتخت نشست. او به منظور تقویت اتحاد ملی روابط نزدیکی با سنی‌های عراق برقرار کرد. سلطنت وی همانند سلطنت پدرش کوتاه بود (۱۹۳۳-۳۹) و پس از  مرگ وی، پسرش فیصل جای او را گرفت اما از آن‌جا که تنها سه سال از عمر وی می‌گذشت، شاهزاده عبدالله (دایی شاه کوچک) به نیابت از وی سلطنت کرد. عبدالله که دوران نیابتش تا سال ۱۹۵۳ به طول انجامید، طرفدار انگلیس بود. لیکن، سیاستمدار تیزبینی نبود، و باعث دور شدن افسران عالی‌رتبه و ناسیونالیست ارتش از وی شد. در این زمان (۱۹۴۱) که قوای ارتش بالغ بر ۴۱هزار نفر می‌شد از نفوذ فراوانی برخوردار بودند و هیچ دولتی بدون نظر آن‌ها نمی‌توانست دوام بیاورد.

     در سال ۱۹۳۶ ارتش با کودتایی علیه کابینه توانست رشید علی‌الکیلانی که سرپرست دربار را به ریاست کابینه برساند، وی ناخشنود از معاهده انگلیس – عراق و از سویی طرفدار آلمانی‌ها بود، در اواخر سال ۱۹۴۰ بریتانیا خواستار برکناری رشید علی شد. ولی، وی از خواست بریتانیا امتناع کرد که موجب دخالت نظامی انگلیس را فراهم آورد. در این لشکرکشی، رشیدعلی و حامیان وی گریختند و در ماه ژوئن نایب‌السلطنه و نوری سعید بار دیگر سمت‌های خود را بازیافتند و یک دولت هوادار امور عراق را در دست گرفتند.

     از حوادث ۱۹۴۱ تا سال ۱۹۵۸ نوری سعید در سمت نخست‌وزیری ابقا شد و طی این مدت، عراق یکی از با ثبات‌ترین دولت‌های خاورمیانه بود. لیکن، مشکلات مربوط به استقلال کردها و نارضایتی شیعیان به قوت خود باقی بود، و از سویی با مشکلاتی ناشی از رشد کمونیسم از سوی اتحاد جماهیر شوروی و عداوت ناسیونالیست‌ها، چالشی بودند که نوری سعید با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کرد.

     اساسی‌ترین ژست ضد اسرائیلی وی، اعزام طوایف عراقی به جنگ با اسرائیل در جنگ استقلال سال‌های ۴۸ و ۴۹ این دولت بود که لشکری بالغ بر هجده هزار نفر را شامل می‌شد و تا مدت‌ها بزرگ‌ترین نیروی عرب حاضر در فلسطین محسوب می‌شد و همین امر به نوبه‌ی خود امکان مداخله‌ی نوری در توافقات بعد از جنگ را فراهم آورد. راه حل وی به رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل در مقابل واگذاری سرزمین‌های اشغالی شده در طی جنگ بود. اما هنگامی که این راه‌حل مورد قبول احزاب و قدرت‌های بزرگ واقع نشد، فرصت بازگردانیدن گروه اعزامی عراق به کشور برای وی فراهم آمد.

     در سال ۱۹۴۸ نوری سعید بار دیگر معاهده‌ی سال ۱۹۳۰ انگلیس – عراق را مجدداً مورد بحث و بررسی قرار داد، و در سال ۱۹۵۴ به تقلید از پاکستان و ترکیه خواهان همکاری دوجانبه شد و با امضای معاهده‌ی بغداد علاوه بر ایجاد یک بلوک مستحکم ضد شوروی در منطقه منجر به رفع آسیب‌های داخلی ناشی از معاهده‌ی پورتس‌موث شد و انگلیس عاقبت پذیرفت تا بدون تقاضای امتیازات انحصاری دیگری از عراق از حقوق خود در پایگاه هبانیه و سایر پایگاه‌های این کشور چشم‌پوشی کند. امضای معاهده‌ی عراق با استقبال دنیا غرب مواجه شد و آمریکا به تجهیز نیروهای مسلح عراق پرداخت. اما نوری تبعات منفی امضای این معاهده‌ در داخل کشور را نادیده گرفت که اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک قدرت ظاهراً ضد امپریالیستی در میان ناسیونالیست‌های عرب نفوذ پیدا کرده بود. نوری اکنون دیگر تبدیل به نمادی از گذشته‌ی عراق شده بود. نسل جوان به دنبال رهبرانی بود که آلوده‌ی همکاری با انگلیس و یا فرانسه نشده باشد، نسلی که اتحاد جماهیر شوروی را برای امت واحد عرب حامی بهتری می‌دانست. در این راستا سرهنگ ناصر، رهبر مصر،  شخصیت ایده‌آل آن‌ها بود و ملی کردن کانال سوئز توسط ناصر، او را به قدیس دنیای عرب مبدل کرده بود.

     مخالفین وی در فوریه ۱۹۵۷ با تلفیق احزاب سابق داخلی و کمونیست با حزب جدید بعث – حزب سکولاری با ساختاری مدرن که چند دهه پیش توسط یک عرب مسیحی با نام میشل افلق در سوریه راه اندازی شده بود – اقدام به ایجاد یک جبهه‌ی ملی کردند. منطق ایجاد اتحاد عربی این بود که هر دو دولت عضو دارای نظام‌های سلطنتی هاشمی تبار بودند. اما نظام سلطنتی در خارج از اردن، از دید ناسیونالیست‌های عرب به همان اندازه‌ی رژیم‌های حامی عرب بی‌اعتبار بود. به همین علت، این اتحاد حمایت افسران مستقل را که برای تضمین آینده عراق تحت تأثیر معیارهای خاص خود بودند، به خود جلب نکرد. این افسران با رهبری سرتیپ عبدالکریم قاسم و سرهنگ عبدالسلیم عارف تصمیم گرفتند به سلطنت هاشمیان پایان دهند، بر همین اساس در ۱۴ جولای ۱۹۵۸ طی کودتایی پادشاه جوان، فیصل دوم، نایب السلطنه، عبدالله و سایر اعضای خانواده‌ی سلطنتی در محوطه قصر کشه شدند و در روز بعد نوری سعید در حالی که ملبس به لباس زنانه بود و سعی داشت از شهر خارج شود در خیابان مورد هدف گلوله قرار گرفت، پایان سلطنت هاشمیان، حکومت جمهوری اعلام و قاسم به نخست وزیری و عارف نیز به معاونت وی منصوب شد.

     قاسم یگ کُرد سنی و یک ناسیونالیست عراقی بود و قصد داشت عراق را به کشوری مستقل و ثروتمند تبدیل کند، ولی عارف به مکتب ناسیونالیست‌های ناصری تعلق خاطر داشت و همین موضوع باعث اختلاف این دو نفر شد. سیاست‌های قاسم با جذبه‌ی شخصی وی درهم آمیخت و محبوبیت فراوان و در عین حال سطحی برای او به ارمغان آورد. موفقیت وی به عنوان یک رهبر منحصربفرد همانند رژیم‌های قبلی نهایتاً توسط نیروهای اطلاعاتی، امنیتی و ارتش تضمین می‌شد. قاسم به زودی عارف را عزل و زندانی کرد و رشیدعلی، فرمانده شورشیان سال ۱۹۴۱ را که به کشور بازگشته بود، نیز اعدام کرد و با معارضین کمونیست درگیر شد.

     وی در آغاز، برخورد مناسبی با اکراد شمال داشت و در سال ۱۹۶۰ به عنوان بخشی از برنامه «فضای باز» به حزب دموکرات کُردها (KDP) اجازه فعالیت داد. اما همکاری این حزب با کمونیست‌ها و تلاش آن برای کشاندن اتحاد جماهیر شوروی به عرصه‌ی سیاست‌های داخلی عراق، باعث مخالفت وی با خواست خودمختاری کردها شد و در پاییز ۱۹۶۱ وارد جنگ با اکراد به رهبری ملامصطفی بارزانی شد. با این حال سرسخت‌ترین مخالفان قاسم عمدتاً از میان گروههای نزدیک به وی از جمله ارتشیان و اعراب ناسیونالیست بودند. در زمینه‌ی سیاست خارجی، وی سعی کرد تا حقوق عراق بر شط‌العرب را به ایران اثبات و ادعای عراق نسبت به کویت را بار دیگر زنده کند، که در ژوئن ۱۹۶۱ با مخالفت شدید انگلیس تا جایی که نیروی نظامی به مقابله فرستاده بود، مواجه شد و این نیروها با ارتش جمهوری متحد عربی، مصر و سوریه تقویت و بعداً جایگزین شدند.

     حادثه کویت قاسم را در موقعیت خطیری قرار داد، وی با این تصور که از سوی مردم به عنوان یک رهبر بی‌همتا پذیرفته شده است از تشکیل یک شبکه‌ی واقعی از گروه‌های قدرتمند و وفادار به منظور محافظت از خود غافل شده بود. مخالفین وی و بخصوص ناسیونالیست‌های عربی که از سیاست وی با عنوان «اول عراق» ناراضی بودند، از همین نقطه ضعف بهره می‌بردند و در نهایت در ۹ فوریه‌ی ۱۹۶۳ در یک زد و خورد نظامی توسط شورشیانی که توسط حزب بعث هدایت می‌شدند کشته شد، و عبدالسلام عارف به ریاست جمهوری منصوب شد و حسن‌البکر بعثی نیز به سِمت معاون رسید، و حزب بعث به قوی‌ترین قدرت سیاسی عراق مبدل شد.

     عارف که از حمایت گسترده‌ی ارتش برخوردار بود، در نهایت با استفاده از جایگاه نظامی خود در مقابل حزب بعث ایستاد و همانند یک دیکتاتور نظامی حکومت کرد. او گارد ریاست جمهوری را به عنوان یک ارتش داخلی ایجاد کرد و به منظور تأمین نیروی لازم به متحدان عشیره‌ای وفادار به خود متوسل شد و در مسیر باریک میان ناصریسم و ناسیونالیسم عراقی گام برداشت. او سیاستمدار مجربی بود و در نهایت به علت سقوط بالگرد در سال ۱۹۶۶ جان خود را از دست داد و برادرش عبدالرحمن عارف قدرت را به‌دست گرفت که از مهارت لازم برخوردار نبود. عبدالرحمن به دنبال پیامدهای شکست اعراب در جنگ ۱۹۶۷ با اسرائیل، بحران کردستان و بروز شورشی که از سوی کمونیست‌ها هدایت می‌شد، با چالشی بزرگ روبرو بود، فرصتی که حزب بعث از آن استفاده کرد و در ماه جولای ۱۹۶۸ در یک کودتا، رئیس جمهور عبدالرحن عارف را از سمت خود برکنار و به خارج از کشور تبعید کرد و در ۳۰ جولای به دنبال یک کودتای دیگر حسن‌البکر باتجربه به ریاست جمهوری و صدام‌حسینِ جوان، خویشاوند وی، به سمت معاونت منصوب شد. حسن‌البکر که فردی باتجربه و دارای تحصیلات دانشگاهی و نظامی بود، برعکس وی، صدام بی‌بهره از چنین امتیازاتی در توسعه و پایه‌گذاری سازمان‌های امنیتی و تصاحب قدرت به شیوه استالینی بود.

پ) عراق، جمهوریت بعثی و ظهور و سقوط صدام:

     در جوامع سنتی مسلمانان هیچ یک از راه‌های مرسوم ترقی مانند جامعه‌ی غربی برای جاه طلبان باز نیست. جاه‌طلبی دنیوی در هر صورت از نظر مسلمینِ پرهیزگار یک صفت ناپسند می‌باشد. در این دیدگاه، نَسَب و منزلت مذهبی، دو پایه‌ی مهم کسب قدرت دنیوی محسوب می‌شدند. بر همین اساس در بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص) موضوع جانشینی و کسب قدرت مشکلات عدیده‌ای در جهان اسلام بوجود آورد.

     از قرن شانزدهم به بعد، تاریخ اسلام عمدتاً تبدیل به تاریخ امپراتوری عثمانی با پایتختی قسطنطنیه یا همان استانبول شد، و انتقال قدرت در دنیای عثمانی خواه سکولار و خواه مذهبی موروثی بود. به عنوان مثال، خاندان محمدعلی که رهبران آن طی دو قرنِ نوزدهم و اوایل بیستم بر مصر حکومت می‌کردند، مشروعیت خود را از نیابت سلطنت سلطان (عثمانی) کسب کرده بودند. مشروعیت سلطنت همچنین می‌توانست بدون چون و چرا از ظهور مهدی(عج)، مردی که مستقیماً از سوی خدا هدایت می‌شد، نشأت گیرد. مشهورترین مهدی عصر جدید محمداحمد بود که در دهه‌ی ۱۸۸۰ حاکم سودان شد.

     تا قرن بیستم، مهدویت، غصب سلسله‌ای خلافت، تقسیم خلافت و یا حمایت از سوی آن راه‌هایی بودند که قدرت از طریق آن می‌توانست به دنیای مسلمین انتقال یابد. عقیده‌ی تاریخی امت، جامعه‌ی موحدین، خلافت، و حاکمیت خداوند و قوانین الهی آنگونه که در قرآن منعکس شده بود، مانع از بروز ناگهانی سیاست‌های سکولار در جوامع مسلمین می‌شد. اما این عقاید با نفوذ قدرت‌های امپریالیستی اروپایی در جوامع مسلمین و به خصوص در دنیای عرب در قرن نوزدهم به تدریج رنگ باخت و تغییر کرد. فتح الجزیره توسط فرانسه پس از سال ۱۸۳۰ و آغاز تابعیت مصر از انگلیس پس از سال ۱۸۸۲ بسیاری از اعراب مسلمان را با دولت‌هایی آشنا کرد که شکوفایی آن‌ها برخلاف اتحاد مذهبی یا حاکمیت خداوند، به علت کفایت اجرایی و پیشرفت اقتصادی بود، تحولی که در نهایت طومار خلافت عثمانی را درهم پیچید.

     عدم موفقیت خلافت سلطان در سرکوبی نیروهای اروپایی، گروهی از افسران ارتش را بر آن داشت تا گرد هم آمده و با تشکیل حزب «ترکان جوان» ساختار قدیمی رژیم سابق را با ساختار جدید جایگزین کنند. این پدیده با شکست عثمانی در جنگ جهانی اول که سقوط خلیفه، براندازی خلافت و واگذاری قیمومت ایالات عرب عثمانی به انگلیس و فرانسه را در پی داشت. اتفاقی که در جهان اسلام بی‌پاسخ نماند و یکی از تجلیات بارز این واکنش، ظهور حزب اخوان‌المسلمین بود که در سال ۱۹۲۸ شکل گرفت و سعی داشت تمدن غربی را با ارزش‌های اسلامی تلفیق کند. در امتداد همین تحول بود که حزب بعث در بعد از جنگ جهانی دوم (۱۹۴۴) در سوریه شکل گرفت و هدف آن اتحاد تمام ملل عرب زبان و امکان زندگی آن‌ها تحت لوای یک دولت بود. این حزب در طی دهه‌ی ۱۹۵۰ توانست پیروانی را در عراق دست‌و‌پا کند و اعضای آن توانستند پس از سقوط رژیم سلطنتی عراق در سال ۱۹۵۸ به پست‌های وزارتی منصوب شوند و صدام بیست‌و‌یک ساله یکی از اعضای جوان و تازه‌کار حزب بعث محسوب می‌شد.

     انقلاب جولای ۱۹۵۸ صدام را با فرهنگ خشونت سیاسی آشنا کرد و چشمان وی را به حقیقت کسب قدرت از طریق حذف و قتل سایرین گشود. نتایج انقلاب برای حزب بسیار ناامید کننده بود. رهبر انقلاب، عبدالکریم قاسم، به عنوان یک افسر منضبط دارای دیدگاه‌های مرسوم ضدانگلیسی و ضدسلطنتی بود، اما افکار وی چندان ناصری و یا بعثی نبود و به عنوان یک ناسیونالیست عراقی تمایل چندانی به تبعیت عراق از مصر در یک اتحاد سوسیالیست عربی نداشت و همچنین با نظریه بعثی پیوستن عراق به یک رنسانس پان‌عرب موافق نبود. مسئله‌ای که تعدادی از افسران بعثی و ناصری را علیه وی در ماه مارس ۱۹۵۹ شورانید، در این شورش بود که صدام به‌عنوان یک آدم‌کش به سمت خودروی قاسم شلیک ناموفق داشت. قاسم با کمک اعضای حزب کمونیست اقدام به تسویه حساب کرد. صدام که به سوریه فرار کرده بود نزد میشل‌افلق (رئیس حزب) رفت و بعد برای حفظ امنیت وی به مصر فرستاده شد و در مدت چهار سال اقامت در مصر ارتباطات خود را با سایر اعضای حزب و سازمان‌های اطلاعاتی مصر و سیا گسترش داد.

     در سال ۱۹۶۳ و در پی کودتای آمریکایی به رهبری حسن‌البکر، دوست خیرالله و حامی پیشین صدام، قاسم از اریکه قدرت عراق به زیر کشیده شد و بدین ترتیب شرایط بازگشت صدام از تبعید فراهم شد. اندکی پس از انتقال قدرت، صدام به همراه عبدالشیخلی از قاهره به بغداد آمدند و در فرودگاه با استقبال پرشور اعضای حزب مواجه شدند. ظاهراً صدام به عنوان یک انقلابی پان‌عرب، میراث سیاسی خود را بازیافته بود. به رغم سابقه‌ی انکارناپذیر وی به عنوان یک ناسیونالیست عرب ضد کمونیست و ضد قاسم، نَسَب پست وی هنوز هم مشکل آفرین بود، در این میان نفاق وجود بین گروه شهری پان عربی و گروه نظامی وفادار به سیاست سنتی ارتش مبنی بر مقدم بودن عراق بر سایر دولت‌های عرب، باعث برکناری وزرای بعثی کابینه شد و حسن‌البکر با توسل به صدام که سرپرست امنیتی حزب بعث بود، با قلدری مخالفان خود را سر جایش نشاند. لیکن، مشکل اصلی مربوط به عارف بود که در پست ریاست جمهوری حضور داشت که از حمایت ارتش برخوردار بود و به همین خاطر دسیسه وی در به زیر کشیدن عارف ناکام ماند و به اتهام خیانت به زندان افتاد، ولی به طور مرموزی در اکتبر ۱۹۶۴ از زندان متواری و تا جولای سال ۱۹۶۶ زندگی مرموزی داشته، تا این که در ۱۷ صدام یونیفورم پوش، سوار بر تانک در مقابل کاخ ریاست جمهوری ظاهر شد و در کودتایی بدون خونریزی عارف را از قدرت کنار گذاشتند و اعلام شد که حزب بعث کنترل عراق را به دست گرفته است.

     حسن‌البکر با متقاعد کردن سران بعثی ارتش به خصوص ژنرال داوود و ژنرال نائیف این کودتا را طراحی کرده بود. او در پی کسب این حمایت به سران ارتش وعده داده بود که پس از حذف عارف از صحنه‌ی قدرت، ارتش به مستحکمترین نیروی کشور مبدل خواهد شد. اما وی نه تنها به وعده خود عمل نکرد، بلکه، بلافاصله پس از کودتا داوود را به مراکش و نائیف را به لندن تبعید کرد و دولتمردان جدید از میان اعضای غیر نظامی حزب بعث انتخاب شدند و ارتش از کسب جایگاه نخست باز ماند. به جای مقام وزارت، مسئولیت تأمین امنیت حکومتی عراق – موقعیتی با اهمیت ویژه – به صدام سپرده شد. علاوه بر آن سمت معاونت شورای فرماندهی انقلاب حزب بعث به عنوان نهاد ارشد حزبی نیز به صدام محول شد، و به این وسیله از میزان نفوذ افلق کاسته شد و بر قدرت تکریتی‌ها از سال ۱۹۶۸ افزوده می‌شد. در دهه‌ی هفتاد، مسئولیت هدایت اقدامات سرکوبگرایانه‌ی دولت، تأمین امنیت فراگیر داخلی و اداره‌ی سیستم اطلاعاتی، بر عهده‌ی صدام بود و توانست سیاست‌های موازی گسترش نفوذ حزب بعث در تمام مؤسسات و ارگان‌های عمومی را به شیوه‌های استالینیستی به اجرا گذارد و دشمنان داخلی خود را که به زعم وی شیعیان در جنوب و اکراد در شمال بودند را منکوب کند.

     دشمنی صدام با شیعیان عراق با این توجیه که هم مرز با بزرگترین کشور شیعی و مورد حمایت ایرانیان بود صبغۀ مذهبی و از مشی سکولار حزب بعث نشأت می‌گرفت و دشمنی وی با اکراد از جنس آریایی و ایرانی بودن این قوم برمی‌خواست، و هر دوی این قوم یک اشتراک تحلیلی در ذهن صدام داشت و آن تضعیف موضع و بلندپروازی‌های خیالی وی که خود را قهرمان امت عربی می‌دانست، وی بایستی دروازه‌ی شرقی اعراب را حفظ و آن را گسترش می‌داد، مطلبی که در تجاوز به خاک ایران، خود را سردار قادسیه خواند، قابل توجیه است. وهمی که در صحنه واقعی جنگ هشت ساله باعث ویرانی دروازه شرقی را فراهم آورد.

     صدام به خوبی می‌دانست که لازمه‌ی قبضه‌ی کامل قدرت، حذف زیردستان حسن‌البکر و افرادی که ظاهراً هم سطح وی می‌باشند، است. فلذا، ژنرال حَسدام‌التکریتی (رئیس ستاد ارتش) که از نیات وی باخبر بود، صالح مهدی آیش، معاون نخسن وزیر و عبدالکریم‌الشیخلی، دوست دیرین خود و هر کسی که به ظن وی می‌توانستند مانعی در قبضه قدرت وی باشند را از صحنه سیاسی و زندگی حذف کرد.

     در سال ۱۹۵۱، ایرانیان با نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق علیه کمپانی‌های نفتی خارجی شورش کردند و صنعت نفت را ملی اعلام کردند و به دنبال آن قاسم که رئیس جمهور عراق بود، کنترل سرزمینی را که کمپانی ملی نفت عراق موسوم به ای پی سی (کنسرسیومی از کمپانی بی‌پی، شل، اسو، مبیل و سی‌اف‌پی فرانسه) در سال ۱۹۶۱ فعالیت خود را آغاز کرده بود، مستقیما در دست گرفت و صدام با توجه به اوضاع بین‌المللی و درگیر بودن آمریکا در ویتنام، قراردادهای جداگانه‌ای با فرانسه و سپس روسیه بست و درنهایت در ۱۹۷۲ کمپانی ملی نفت عراق را ملی اعلام کرد و  عواید ناشی از آن به درآمدهای دولت عراق افزوده شد. صدام با تکیه بر درآمدهای نفتی اقدام به مدیریت توسعه اقتصادی، فنی و نظامی کشور کرد. در طی دهه‌ی هفتاد حزب بعث تحت مدیریت صدام به یک جنبش مردمی مبدل شد و در نزد بسیاری از عراقیان از جایگاه رفیعی برخوردار گردید. اگر صدام در پیمودن توسعه‌ی کشور سماجت به خرج می‌داد، امروز یکی از سیاستمداران قابل احترامم خاورمیانه محسوب می‌شد. عده‌ای در غرب هنوز هم معتقدند که انزوای صدام حاکی از ناکامی دیپلماسی غربی است.

     صدام به‌طور آشکار یک مسلمان معتقد نبود و به ایده اخوت، اطاعت از خدا و زندگی و دوستی با موحدین اعتقادی نداشت و به همین علت نیز هنگامی که رودرروی کسی قرار می‌گرفت، آن را حذف می‌کرد. در عصر مدرنیته، صدام ثبات قدم و صداقت خود را برای رئیس جمهور حسن‌البکر اثبات کرده بود. انفعال روزافزون البکر، امکان ایفای نقش وی توسط صدام را در عین اجتناب از چالش‌های گوناگون به خوبی فراهم آورده بود. با فرارسیدن سال ۱۹۷۹ صدام به این نتیجه رسید که دوران کتمان قدرت در عرصه‌ی تصمیمات حکومتی به پایان رسیده است و حل پاره‌ای از معضلات برون مرزی مستلزم خروج وی از زیر نقاب معاونت ریاست جمهوری و در دست گرفتن کامل قدرت می‌باشد.

     عمده‌ترین معضلات برون‌مرزی؛ وضعیت اسرائیل، سوریه و ایران بود. موجودیت اسرائیل از زمان تشکیل آن در سال ۱۹۴۸ منطقه‌ی خاورمیانه را به آتش کشیده و منجر به بروز چهار جنگ در سال‌های ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷،۱۹۷۳ شده بود که دولت عراق در سه مورد شرکت داشت، نهایت آن پیمان کمپ‌دیوید بین مصر و اسرائیل در سپتامبر ۱۹۷۸ با وساطت آمریکا بود که صدام را عصبانی و باعث شکل‌گیری سودای جایگاه ناصر در جهان عرب در ذهن وی شده بود. در خصوص سوریه، برخلاف رئیس جمهور، حسن‌البکر، که خواهان همکاری نزدیک و تلفیق وزارت خانه‌های دفاع، اطلاعات و امور خارجه‌ی دو کشور بود و جاه طلبی صدام در تعارض بود و در همین زمان (۱۹۷۹) شکل‌گیری انقلاب اسلامی و استقرار حاکمیت دینی در ایران و اخراج ۲۰۰هزار تن از شیعیان توسط عراق، به‌خودی خود بر نگرانی صدام از جذابیت رهبری امام خمینی(ره)افزود.

     ملاحظات فوق در اواسط ماه جولای ۱۹۷۹ وی را واداشت تا تصمیم خود را با وادار کردن حسن‌البکر به استعفا عملی سازد و در ۲۲جولای، در جلسه‌ای دبیرکل، عبدالحسین شهیدی را عزل و در یک محاکمه‌ی وحشتناک استالینی تعداد ۶۶تن از مخالفین خود را اعدام کرد و فیلم این محاکمه‌ی نمادین و حوادث بعد از آن را به‌طور گسترده پخش شد. به‌دنبال آن و با هدف یکدست کردن قدرت، حضور حزب بعث در تمام ارگان‌های عمومی و همچنین خصوصی را به منظور کنترل و یا سرپرستی و سرکشی ضروری دانست و پس از سال ۱۹۸۰ عضویت تمام روزنامه‌نگاران، نویسندگان و هنرمندان در کنفدراسیون عمومی دانشگاهیان و نویسندگان الزامی شد. در این میان، سیستم قضاوت دست‌نخورده باقی ماند، وتنها قضاوت در باره‌ی امور معمولی به آن محول شد. اما رسیدگی به امور با اهمیت به دادگاه انقلاب بغداد و یا دادگاه‌های موقت ویژه تحت کنترل ریاست جمهوری که فرجام خواهی از هیچ موردی در آن میسر نبود، واگذار شد. نیروهای مسلح تحت نظارت دقیق باقی ماندند و حزب بعث در یک رویکرد کلاسیک و دیکتاتورمآبانه اقدام به راه اندازی سازمان نظامی مخصوص به خود موسوم به ارتش مردمی کرد که در نخستین سال ریاست جمهوری صدام استعداد آن دو برابر شد و تعداد سربازان آن به ۲۵۰هزار نفر رسید.

     برای عراقیانی که از ادامه‌ی زندگی خصوصی خود، انجام مطیعانه‌ی کارهای خود، دوری از هر گونه گرایش سیاسی، حکومت صدام نه تنها یک رژیم مستبد نبود، بلکه یک حکومت مردمی محسوب می‌شد. زنان عراقی برخلاف زنان در سایر دول خلیج فارس از قیودات مذهبی و غیرمذهبی آزاد بودند و همانند مردان امکان ادامه‌ی تحصیل و کار برای آن‌ها نیز فراهم بود. به‌طور کلی عراق از بسیاری جهات به گونه‌ای بود که از نظر دول غربی می‌توانست الگوی سایر دول عربی در حال توسعه باشد. اما بهایی که اکثر عراقیان برای رفاه عادی خود تحت نظر رژیم صدام می‌پرداختند، محدودیت آزادی‌های فکری و سیاسی و مجازات‌های وحشیانه‌ای بود که توسط متمردان و مخالفان تحمل می‌شد. مطلبی که در اولین سال ریاست جمهوری صدام توسط نخبگان تبعید شده‌ی عراقی طی نامه‌ای به سازمان ملل منعکس شد. اما غربیان فریب منش سکولار و نوسازی حزب بعث را خورده و در اعتماد به رژیم صدام حسین راه افراط را پیمودند. لیکن، صدام به رغم پیروی از اصول سکولار با تکیه‌ی کامل بر سازگاری اندیشه و رفتار جامعه‌ی مسلمانان عراقی با هر شرایطی، نظامی مستبد و یکه‌تاز را بر کشور حاکم کرد. از سوی دیگر تابعیت از حاکم و پذیرش قوانین بی‌چون و چرای ارتش و بوروکراسی دولتی ریشه در سنت‌های دیرین ملت عراق داشت و آن‌ها از زمان عثمانی‌ها به اعمال مجازات خشن و بی‌رحمانه‌ی خاطیان عادت کرده بودند. گذشته از موارد فوق، فاصله‌ی زمانی میان خروج ملت عراق از یوغ عثمانی‌ها و رسیدن صدام به قدرت مطلقه در عراق، حدود شصت سال بود و از همین‌رو تابعیت آسان و محترمانه‌ی ملت در برابر قدرت بی‌چون و چرا و تملق‌گویی از صدام و اطرافیان وی، امر شگفت و تعجب‌آوری نبود.

 

     با این وجود، نه تنها سنت اسلامی، بلکه میراث به‌جا مانده از عثمانی‌ها نیز هیچ‌یک قادر به توجیه کامل طبیعت رژیم بعث و استبدادی صدام حسین نبود. بلکه،  محصول ایدئولوژیهای متعصب و سیاست‌های سرکوب‌گر قرن بیستم بود. میشل افلق، بنیانگذار حزب بعث، نازیسم را می‌ستود. صدام استالین را می‌ستود و تمام جاه‌طلبی و سیاست‌های وی آشکارا متأثر از شخصیت این دو آدم‌کش جانی بود. عموماً گفته می‌شود که عمده‌ترین انگیزه صدام، غریزه‌ی تنازع بقا بود. صدام نخست خواهان اداره‌ی عراق و سپس هدایت منطقه‌ی خلیج فارس و دسترسی به قدرت هسته‌ای در صورت امکان و در نهایت اداره جهان عرب بود. اما ناکام ماندن نقشه‌ی وی را باید در بلندگرایی افراطی و نظامی‌گرایانه‌ی وی دانست.

 

 

 

۱۲/۰۳/۱۴۰۰- ذوالفقار صادقی

 

*تلخیص و برداشتی آزاد از اثر «جان کیگان» با عنوان؛ جنگ عراق، که توسط نجله خندق ترجمه و به اهتمام دانشگاه امام حسین(ع) چاپ و منتشر شده است.

 

 

About ذوالفقار صادقی

Check Also

پرسش و پاسخ سیاسی (۵) رزمندگی در گردونه سیاست ورزی:

رزمندگی واژه ‌ای است که به زندگی جمعی در جغرافیای ایران در دهۀ شصت انسجام و به سلایق مختلف وحدت مثال زدنی بخشید و حال با احساس اینکه این واژه مفهوم ساز با خطر مواجه شده به شکل طبیعی مدعیان آن را وادار به واکنش می‌کند بدون آن که از خود سؤال کنند چه اتفاقی باعث چنین برداشتی شده است، با این ذهنیت در فضای مجازی وارد گود سیاست و سیاست ورزی شده‌اند بی‌توجه به این مهم که دفاع از آرمان‌ها بدون گذر از متن واقعیات جاری مردم را به خاک مذلت در سبک زندگی می‌نشاند. این بخش از مجادله نمودی از چنین فضایی می‌تواند باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *