«اصول جنگ، درآمدی نو بر اصول و قواعد اساسی جنگ»
(خلاصۀ داستانی از انتخاب، انشاء، انتشار و از ریشخند تا پذیرش؛ از سال۱۳۸۱تاسال۱۳۹۹ه.ش)
یادداشت های من در خصوص مسائل نظامی به دوران خدمتم در مناطق کُردنشین برمیگردد، از هر مطلبی یادداشت برمیداشتم بدون این که منظوری از آن داشته باشم. تا این که؛ در اردیبهشت سال ۱۳۸۱ه.ش، فرصت غیرمنتظرهای نصیبم شد، از همان روز شروع به تنظیم یادداشتها و تنظیم ساختار کتاب کردم تا چهارچوب ابداعی کتاب شکل گرفت و سمت و سوی مطالعاتم مشخص شد تا نواقص تحقیقاتم تکمیل شود، این مهم بعد از آنی صورت گرفت که تحقیقاتم در انتخاب موضوع موفقیت آمیز شده بود.
بعد از مدتی، در ارتباطی که با ستاد مرکز خدمتیام داشتم، برای طی دوره عالی اطلاعات معرفی شدم و در هماهنگی با مسئولین دانشگاه امام حسین(ع)، کتابخانه دانشگاه، در اختیارم گذاشته شد و کمک بزرگی در تکمیل مطالعاتم شد. و بعد از آن نیز اوقات فراغتم را برای تکمیل مطالعات و نوشتن کتاب بکار بردم. نکته قابل توجهی که در مقدمه کتاب نیز به آن اشاره کردهام، شروع نوشتن کتاب روزی بود مصادف با رحلت جانسوز پیامبراعظم اسلام(ص) و سبط اکبرش امام حسن(ع) و جالب تر این که روز اتمام کتاب دقیقاً دردوسال بعد و مشابه همان روز اتفاق افتاد و من کتاب را تقدیم به این بزرگواران کردم.
هنوز هم متعجبم که چگونه توانستم کتاب در سه جلد و در ۱۴۲۰صفحه را در دو سال به پایان برسانم، شاید راز آن در زندگی کردنم با موضوع در طی سالیان متمادی قبل از تدوین بوده باشد.
نسخههای خام کتاب با هماهنگی یکی از دوستان که در دانشکده فرماندهی و ستادِ سپاه مشغول گذرانیدن دوره بود، حضوراً تحویل یکی از مسئولین دانشکده شد. وی با ابراز خوشحالی از اقدامی که صورت گرفته، قرار گذاشت تا بعد از مطالعه گروه های مطالعاتی، من بایستی برای دفاع، در هر گروه حاضرباشم و از هم جداشدیم، و من در مدت چهار ماه سه یا چهار مرحله برای پاسخ به سئوالات در دانشکده حضور یافتم.
در نخستین دعوتی که برای دفاع دعوت شدم، تمام شب را که در اتوبوس بودم نتوانستم بخوابم! از بس که سئوالات مختلف به ذهنم هجوم میآورد و این که نتوانم از اثر خود دفاع نمایم. تا جایی که در همان جلسۀ اول، وقتی سئوال میکردند، مطمئن شده بودم که بجای سئوال، مورد تمسخر قرار گرفتهام و لکنت زبان گرفته بودم. تا این که یکی پرسید؛ «جنگ چه ارتباطی به نهج البلاغه دارد، که بعنوان منبع از آن استفاده کرده ای.» و من متوجه سطح دانشی سئوال کنندگان شدم و بر استحکام در ساختار و محتوای کتاب اطمینان پیدا کردم، و بر لکنت زبان خود غلبه کردم و با اعتماد بنفس تمام از مجموعه دفاع کردم. تا جایی که سلسله سئوالات بی سروته نیز قطع شد. یکی با اشاره به یکی از منابع («جنگ بیپایان» نوشته: مک نامارا) مورد استفاده در کتاب، میگفت؛ «آدم زرنگی هستی، چنین کتابی وجود خارجی ندارد» و من در دفاع بعدی، وقتی کتابِ مکنامارا را نشانش دادم، حرفی برای گفتن نداشت، خواهش کرد تا برای استفاده در کتابخانه دافوس تحویل دهَم.
وقتی در دفاع از مجموعه کتاب، از گروه های مطالعاتی تمام شدم، راهنمایی شدم به دفتر رئیس دوره (سردار پیری) تا از نتیجه بررسیها مطلع شوم. وی با نگاهی عاقل اندرسفیه به من و در حین ورق زدن کتابها، یک جمله گفت که؛ «ما معتقد به اصول دوازده گانه جنگ هستیم، و شما آمریکایی نوشتهای.» وقتی شروع کردم با استناد به مکاتبه با دانشگاه امام حسین(ع) در قبل از نوشتن کتابها و کتابهای منتشر شده توسط سپاه که اصول جنگ را نُهگانه ذکر کرده بودند، قانع نشد و گفت،«اگر بخواهی می توانیم بررسی مجدد کنیم، ولی بدرد ما نمیخورد.» و من کتاب ها را برداشتم و دانشکده را در حالی که نظرات مکتوب تعدادی از گروه های مطالعاتی را همراه خود داشتم، ترک کردم.
آشنایی من با نظرات و سئوالات طرح شده در «دافوس سپاه» و جستجوهای قبل و بعد از تدوین در پیدا کردن اثری مشابه، اهمیت کتاب ها را که تا آنموقع نمیدانستم، روشنتر کرد، مجموعهای چنین با همه معایبی که دارد، در نوع خود، اثری است کمنظیر و برای اولین بار است که در تاریخ نظامی ایران تدوین شده است. بررسی های من از واحدهای درسی دانشکده و سایر کتب منتشر شده در خصوص مسایل نظامی نشان میداد که در انتخاب موضوعِ بحث و در تدوین ساختار و محتوا، آفرینشی بدیع صورت گرفته است. به نتیجه رسیدم، تا با هزینه خودم اقدام به چاپ نمایم.
بعد از اخذ مجوز از وزارت ارشاد و نااُمید شدن از حمایت سازمانی که برایم سئوال برانگیز بود و هست، و همچنین سنگینی نگاهها و برخوردهای تحقیرآمیز تعدادی در دانشکده، و بیتوجهی در سلسله مراتب سازمانی، جلداوّل کتاب در اسفند ماه سال ۱۳۸۴ه.ش، چاپ و منتشر شد و جلدهای دوم و سوم آن نیز در ماه های آغازین سال ۱۳۸۵ه.ش، از زیر چاپ درآمدند، و من مواجه شدم با مخالفتهای سازمانی که مطالب محرمانه را افشا کردهام، وقتی نتوانستند محرمانه بودن آثار را به اثبات برسانند، از من خواستند بنویسم که مطالب کتاب، محرمانه نیستند.
بعد از چاپ کتابها، شروع کردم به مکاتبه با فرماندهان عالی رتبه در ستاد کل نیروهای مسلح و سپاه و ضمن ارسال یک دوره از کتابها، از اهمیت آنها نوشتم. تنها کسی که به موضوع واکنش نشان داد، فرمانده کل سپاه (رحیم صفوی) وقت بود، خواسته بود تا گردشکاری در خصوص من برایش تهیه کنند. در ستاد محلِ خدمتیام، گردشکاری تهیه و ارسال شد و نتیجه ای از آن دیده نشد، در سال ۱۳۸۶ه.ش، فرمانده جدیدِ ما نمونه ای از کتاب ها را با هدف جلب مساعدت تحویل سردار مسئول معاونت اطلاعات نیروی زمینی کرد. نظر وی این بود که، «کتاب ها توسط من نوشته نشده است».
بعدها، یکی از همکاران بانفوذ، نمونهای از کتاب ها را تحویل فرمانده قرارگاه حمزه(ع) (سرتیپ محمودآبادی)داده بود و با کمال تعجب، نظر وی نیز این بودکه، «کتاب ها چیزی بیش از بریده های روزنامه نیستند»، بعد از رایزنیهای این همکار بانفوذ (غفاری) در ستادمشترک سپاه و در ملاقات با من، از این که دست به قلم بُرده و چنین کاری کردهام، اظهار تأسف کرد و جملات تأمّل برانگیزی براشتباه بودن اقدام من بر زبان آورد.
نخستین واکنشی که دریافت کردم مربوط به امیر سرتیپ دکتر نصرتا… معین وزیری، وی که یکی از اساتید برجستۀ دانشگاه جنگ ارتش و از همرزمان شهید صیادشیرازی بود، به خواست ستادِ کل نیروهای مسلح مأمور به اظهار نظر شده بود. وی در ۱۳۸۶/۹/۱۳ نقدهای خود را دریازده پاراگراف کوتاهی ارائه کرده و در ابتدا نوشته بود:
«قبل از هر چیز باید اذعان کنم گرچه من آقای ذوالفقار صادقی را هرگز ندیدهام و حتی اسمش را نشنیدهام اما اکنون با خواندن کتابها احترام خاصی برای ایشان قایل هستم و به حق وی را فردی زحمتکش، علاقمند به مسایل نظامی، محققی بیطرف و پویا، دانشمندی گمنام، تشخیص دادم که باید از این پس روی ایشان حساب باز شود بیشک نامبرده مستعد پیشرفت و خلق آثار بهتری خواهد بود.»
نظر امیر معین وزیری(استاد و مسئول مرکز بازی جنگ ارتش) قوت قلبی بود در من که به جد از زحماتم در تدوین کتابها دفاع کنم و تردیدم در علمی بودن و بینظیر بودن کمتر شود.
در سال ۱۳۸۷ه.ش، یکی از پاسداران شاغل در روابط عمومی دانشکدۀ فرماندهی و ستاد سپاه( زند)، در تماس تلفنی از من خواست تا کتابها را جهت فروش در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، برایش ارسال کنم. و من توسط باربری به آدرس وی ارسال کردم، بعد از اتمام نمایشگاه، در تماس تلفنی و با خوشحالی اعلام کرد که، همه کتاب ها بطور غیرقابل باوری به فروش رفتهاند، ولی بخاطر فروش کتابها مورد عتاب قرار گرفته است که چرا، بدون اجازه دست به چنین کاری(فروش کتابها) زده است، بعد از جابجایی نامبرده، جایگزین وی که آذری زبان بود، تعدادی دیگر، جهت استفاده در دانشکده سفارش کرد.
هر اندازه که از زمان تدوین کتابها میگذشت و به نقدها و نظرات کتبی و شفاهی که مواجه میشدم بر اهمیت کاری که شده بود پی میبردم، به همین خاطر و اهمیتی که نقدها مرجعیت اثر را نشان دهند و به تنهایی میتوانستند گسترۀ مطلب را در جامعه دفاعی تبیینگر باشند، تصمیم بر چاپ نقدها و پاسخهای داده شده گرفتم، که در قالب کتابی مستقل و به نظرم اهمیتی برابر با کتابهای اصول جنگ داشتند کردم که در سال ۱۳۸۸ منتشر شد.
کتابها، در هر سطحی از نیروهای مسلح مورد استفاده قرار میگیرند، تا جایی که در کتاِب «راهنمای تدوین دکترین»، چاپ ستادکل نیروهای مسلح بعنوان مرجع، معرفی شدند، در واقع هدف من که، استفاده نیروهای مسلح در افزایش دانش نظامی افسران خدوم است، تاحدودی محقق شده و جای خوشحالی دارد، هرچند مورد بیمهری قرار گرفته باشد.
اسفند ماه ۱۳۹۵، به دعوت «سرلشکر ایزدی» در ستادکل نیروهای مسلح بودم، موضوع ملاقات ما ارتباطی به این کتابها نداشت، وقتی متوجه شد نویسنده این کتابها من هستم، سئوال کرد و من مختصری از مزایای کتاب گفتم و وقتی از علت پیشنهادم در خصوص اصل دهم جنگ «اطلاعات و تبلیغات» که در مقدمه کتابها به آن پرداخته بودم، پرسید. دلایلم را قابل توجه دانست.
آنچه باعث حیرت و تعجب و باعث افتخار من در خصوص موضوع را برانگیخت، زمانی بود که با برادر بزرگوار جناب اقای دکتر ثروتی در ستادکل سپاه ملاقات داشتم، در ضمن بحثها با اشاره به کتابها گفت که؛ «در سال ۱۳۸۲ از سوی آقای رضایی مأموریت تدوین اصول جنگ را یافتیم و بعد از دو سال اعلام کردیم از توان ما خارج است، در سال ۱۳۸۶ کتابها را دیدم و با علاقه و افتخار مطالعه کردم و از اینکه با نویسنده کتابها (من) هم صحبت شده ابراز خرسندی میکرد.» ولی من هنوز هم که باعث تولید اثری شده بودم که مورد توجه و تحسین است، شک داشتم، تا اینکه؛
بعد از تسویه حساب سازمانی و نائل شدن به بازنشستگی در تیرماه سال ۱۳۹۷، توسط فرماندهی نیروی زمینی ارتش دعوت شدم به جلسهای در دانشگاه عالی دفاع ملی هدایت شدم که ریاست آن را فرمانده نیروی زمینی ارتش (امیر کیومرث حیدری) بعهده داشت و تعدادی از امیران و یک نفر در لباس شخصی نیز حضور داشت. در شروع، از موضوع اصلی جلسه گزارشی ارائه و علت اصلی دعوت من نیز مشخص شد.
رئیس جلسه خواست تا کتابها نیز آورده شود، وقتی کتابها را آوردند و من متعجبانه شاهد آورده شدن کتابهای خودم (اصولِ جنگ) بودم و تا آن موقع که بهای آنچنانی به جلسه و موضوعش نمیدادم، با دیدن کتابها، انرژی گرفتم و با شنیدن گزارش آغازین جلسه که حکایت از نادر بودن اثر و اینکه نخستین کتابی است که در تاریخ نظامی کشور نوشته شده و در قبل و بعد از آن به موضوع پرداخته نشده، بر یقین من بر بیبدیل بودن و به بار نشستن زحماتم افزوده شد، و این بود که با تمام وجود در باب موضوع جلسه سخن راندم و در پاسخ به سئوالات با علاقۀ فراوان و اطمینان از اینکه مورد استفاده قرار میگیرند حرف زدم و از اصل پیشنهادی که در مقدمه کتاب آورده بودم (اصل اطلاعات و تبلیغات) دفاع کردم.
بعد از این جلسه در نامهای به امیر «بولحسنی»، دلایل و ضرورت تجدید چاپ کتابها را مکتوب و ارسال کردم. بعد از این بود که متوجه قدر دانسته شدن کتابهای اصول جنگ توسط حرفهایها شدم و در تعاملی که با آقای دکتر «نوروزانی» از دانشگاه عالی دفاع ملی داشتم، منجر به تجدید چاپ کتابها در سال ۱۳۹۹شد.
نکته:
«پاسکال آنژال؛ کاروانهای بزرگ اندیشه از سه سرمنزل اصلی و عمده گذر میکنند، یکی «ریشخند»، دیگری «گفتوگو» و بالآخره «پذیرش».
جالب خواهد بود در اینکه، از زمان چاپ و انتشار کتابها تا تجدید چاپ توسط دانشگاه عالی دفاع ملی، نویسنده با آنچه از «پاسکال آنژال» آوردهام را تجربه کردم. انگار سنت الهی است که مسیر علم و تحقیق بایستی چنین سنگلاخی را طی کند.
«تجدید چاپ توسط دانشگاه عالی – ۱۳۹۹»
اردیبهشت ۱۴۰۰ – ذوالفقار صادقی