بسماللهالرحمنالرحیم
قُل سیرُوا فیِالاَرضِ ثُمَّ انظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَهُ المُکَذِّبیِنَ (انعام-۱۱)
فروپاشی سلطنت پهلوی و تجاربِ آموختنی
چکیده:
اوضاع سیاسی-اقتصادی و فرهنگی کشور با پشتوانهای بیش از چهل ساله از چالشهای مختلف داخلی و منطقهای و بینالمللی در طی فراز و نشیبهای سهمناک از تجارب قابل اطمینان برای ادامۀ مسیر در توسعۀ همه جانبه در اختیار سران نظام اسلامی، جناحها و گروههای سیاسی و اقطاب مختلفِ فکری، قرار داده است. لیکن، تفسیر موضوعی از هر تجربهای و یا تحلیل پیوسته از تجارب برای هر نویسندهای مشکلساز مینماید! مگر اینکه عینک بیطرفی از سوی سهامداران قدرت به کناری زده شود، و بنظر راه درازی است تا رسیدن به آن نکتۀ مطلوب. این نوشتار در همین توجیه، قطعهای مهم و قریب از تاریخ سیاسی کشور یعنی تجارب مرتبط با فروپاشی سلطنت محمدرضاشاه پهلوی را انتخاب و با هدف کمک به توسعۀ همهجانبه کشور مورد بررسی قرار داده است.
جابجایی قدرت از قاجار و پایهگذاری سلسله پهلوی در زمینهای اتفاق افتاد که مردم و نخبگان از هرجومرج و بیقانونی، فساد و عقب ماندگی در انتظار تحولی اساسی تا آرزوی خود در قدرتگیری کشور و توسعه همهجانبه توأم با پاسخگو کردن زمامداران بودند و در چنین وضعیت نابسامانی، پادشاهی پهلوی در ۱۲۹۹شمسی، روی کار آمد. حکومت مرکزی قدرت گرفت و بر هرجومرج پایان داد و پیشرفت کشور آغاز شد. ولی، پیشرفت و توسعه در قسطاس عقل با خودشیفتگی و بلندپروازی میانهای نداشت و بزودی تبدیل به دیکتاتوری شد.
بعد از جنگ جهانی و تبعید رضاشاه به «جزیره موریس»، محمدرضا که فردی ضعیفالنفس و از سویی از خصوصیات پدرش نیز بیبهره بود، مدتی را مشروطه باقی ماند و لیکن، بعد از تسلط بر اوضاع و بخصوص در بعد از کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ که تاج و تخت خود را مدیون امریکاییها میدانست، مسیر توسعه را در سایه غربیها پیگرفت و با دیدن جوشش چاههای نفت، به شیوه مدیریتی «نخبهگرا» رویآورد و مطمئن بود با شایستگانی که در اطرافش هستند، کشور را به دروازههای تمدن خواهد رسانید و اکثریت قریب به اتفاق مردمان خود را که بشدت مذهبی و سنتی و تحت نفوذ و تأثیر روحانیت بودند، فراموش کرد و از طرفی در سایه چتر امنیتی که درست کرده بود، روشنفکران و سرمایههای اجتماعی را دربند کرد که در بطن خود فساد سیاسی را باعث شد و در ذیل توسعه اقتصادی با گسترش و قدرتگیری کارتلهای اقتصادی و مالیِ مرتبط با دربار، فساد اقتصادی که مکمل فساد سیاسی است را باعث گردید. وقتی امور سیاسی و اقتصادی توأمان از دستش خارج شد، با شعارهای کمالگرایانه فضای سیاسی کشور را باز کرد، غافل از اینکه فضای بازِسیاسی زمینهها و الزامات خود را میطلبد. با نمایشهای چالشبرانگیز پارلمانی توسط جرگهسالاران حزبی و آزادی مطبوعات و زندانیان سیاسیِ توأم با استثناگرایی در مبارزه با فساد راه به جایی نخواهد برد و ناچار تن به انقلاب و فروپاشی داد.
واژگان کلیدی:
رضاشاه – محمدرضاشاه – پهلوی – قاجار – دیکتاتوری – مشروطه – امریکا – نفت – فسادِ سیاسی – فساد اقتصادی – آزادی – جامعه کلنگی – جمهوری اسلامی – روحانیت – کودتای ۲۸مرداد – سلطنت – آیتالله بروجردی – امام خمینی – ساواک – تمدن – آیزنهاور – گوادالپ – خودکامگی – ارنست پرون – پارسونز – اطلاحات ارضی – یاروزلسکی – مذهب – سنت – فرهنگ – حزب رستاخیز – اعتماد عمومی – زلزله طبس – دموکراتیک – انقلاب اسلامی – نوفل لوشاتو – زندانی سیاسی – بنیاد پهلوی.
مقدمه:
شکی در این نیست که مجرای ارتباط ما با احوال و تجارب ماضی، آشنایی با تاریخ است. هر چند تاریخ را حاکمان و قدرتمندان نوشتهاند و یا در صحنهآرایی به نفع تحکیم قدرت خود بر آن اثر گذاشتهاند. لیکن علم اجتماع و ورود اندیشمندانی تیزبین با تکنولوژی بینظیر اطلاعاتی و ارتباطی این عنصر قابلیت گذشته را نخواهد داشت. هر اندازه بر فهم و آگاهی انسانها افزوده میشود رگههایی ناب از حقایق تاریخی نیز مکشوف خواهد شد. با این همه، ما را گریزی از تاریخ نخواهد بود تاریخ پر از تجارب نابی است که برای موفقیت اجتماعات انسانی در گذر از گردابهای اجتماعی – سیاسیِ داخلی و در روابط بینالملل نیاز امروز و فردای ما است، تا آنچه گذشتهگان به یادگار گذاشتهاند نردبان ترقی باشد که در غیر اینصورت و در انحاء مختلف تکرار و ما را در دور باطلی سرگردان و کشور را در ورطه ناکامی فرو خواهد برد.
این نوشتار که روایت و تحلیلی است کوتاه از تجربه فروپاشی حکومت محمدرضاشاهپهلوی، به قول آقای دکتر کاتوزیان در نگاهی غیر «کلنگی» و «کوتاهمدت» مفید فایده خواهد بود، وگرنه اثری بر آن مترتب نیست. ضمن اینکه برای رسیدن به مبانی اصلی فروپاشی، پژوهشی لازم است که در آن از ساختارهای معیوب و مولد فساد تا تحولات اجتماعی – سیاسی و تحولات بینالمللی ضرورتی است انکار ناپذیر. با این همه، سؤال اساسی است و بایستی پاسخ داده شود که با علل رایج در بروز و نمود انقلابها در طول تاریخ، «شکست در جنگ، بحران مالی، شورش همگانی، بدهی ملی عظیم و ارتش ضعیف(ویکیپدیا) ثابت شده است که در علل فروپاشی حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی نمیتواند تکیهگاه اصلی باشد تا این نوشتار بتواند بر بخشهای اساسی سقوط سلطنت پاسخ داده باشد.
این نوشتار در پنج محور قالببندی شده است، به ترتیب زیر:
- کلیات،
- شخصیت شاه و ناتوانی حکومت،
- نقشِ روحانیت،
- فساد سیاسی،
- فساد اقتصادی.
و با نتیجهگیری متناسب که مرسوم هر نوشتاری است تنظیم شده است و مخاطب آن علاوه بر فرهیختگان و سرمایههای فعال در اجتماع و سیاست کشورم، کسانی و یا طیفهایی است که خود را در قالب و جناح «اصولگرایی»، «اصلاحطلبی» در داخل کشور به کار مدیریت عمومی و سیاسی مشغول و هدفشان خدمت به نظام اسلامی و کشور است و به آنهایی که با هر عنوانی شعار براندازی میدهند و در خارج از کشور با هر تفسیر علمی و یا فانتزی تلاشی بیوقفه دارند و بقول آقای دهباشی «اگر دستشان به جای توییت به تفنگ برسد» چه خوابهایی برای این ملت و کشور میبینند و خصوصا طرفداران سلطنت که با چه مستمسکی در تطهیر پهلوی کوشش و در ناکارآمدی جمهوری اسلامی به پاخواستهاند. این مطلب هشداری به مدعیان دلسوز این ملت و دیار کهن که در تحلیل و تفسیر و ارایه راهکار انصاف را نادیده نگیرند و برای رسیدن به هدفشان با دشمنانی مثل «ترامپ» همنوا نشوند، به نظم آقای دکتر شفیعیکدکنی:
بیا ای دوست اینجا در وطن باش
شریک رنج و غمهای من باش
زنان اینجا چو شیر شرزه کوشند
اگر مردی در اینجا در وطن باش
این مقال، بیان مختصر و بخشی از تجارب قریب این دیار کهن و ملت ریشهدار ایران است، باشد که بجای ایستادن بر ویرانههای فروپاشی سلطنت پهلوی، بر تجارب ذیقیمت آن تکیه و در توسعه همهجانبه کشور بکوشیم.
کلیات:
پس از قحطی حاصل از جنگ جهانی اول، همهگیری آنفولانزای اسپانیایی، نابسامانی اوضاع داخلی، فساد دولتمردان قاجار و ناکارآمدی کامل دولت حتی در برقراری امنیت شهرها و نیاز به داشتن دولتی قوی و کارآمد در میان روشنفکران معدود ایرانی همچون یک آرزوی دوردست پرورانده میشد تا آن که توپهای بریگاد قزاق در تهران غریدند، روشنفکران به نمایندگی از مردم ایران، خواستار حکومتی یکپارچه قدرتمند، توسعهگرا و البته پاسخگو بودند.(دانشور-۱۳۹۹) و بر این اساس بود که: خاندان پهلوی بر اساس یک طرح انگلیسی و کودتایی که توسط انگلیس طراحی شد، در سال ۱۲۹۹میلادی رویکار آمدند.(منصوری-۱۳۹۷) آنچه در مدت سلطنت این خاندان و مبارزات ملت ایران که منجر به ثمر نشستن مشروطیت شد و میتوان گفت که نقطه اوج آن شکلگیری پارلمان و وجود عدلیه و به قدرت رسیدن محمدمصدق بعنوان نخستوزیر بود. نکته قابل تامل، در این شکوفایی سیاسی این است کهُ «دکتر محمد مصدق هیچ وقت با محمدرضاشاه مبارزه نکرد یعنی با سلطنت مبارزه نکرد.(بیگدلی-۱۳۹۶) به عبارتی در انقلاب مشروطیت با همه کشمکشهایی که داشت، قرار نبود سلطنت از قاموس سیاسی کشور حذف شود. ولی قرار بود که شاه در سیستم حکومتی مشروطه سلطنت کند و اداره سیاسی کشور به مردم سپرده شود و این تفکر با توجه به ضعف در فرهنگ سیاسی کشور، منجر به کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲شد و بعد از این فاجعه سیاسی که با مشارکت انگلیس و امریکا صورت گرفت، چهره اصلی دیکتاتوری رونمایی شد و بعد از این بود که «تیمور بختیار دست به کارهای وحشیانهای زد.(منصوری-۱۳۹۷)
شاه از فردای کودتای ۲۸مرداد با تمسک به قدرت مالی فزایندهای که پیدا کرد، با تقویت سازمان امنیت در سایه پروپاگاندای تبلیغی بر تحکیم پایههای قدرت خود افزود و وقتی از سلطه سیاسی خود بر رقبای داخلی و هماهنگی خارجی اطمینان پیدا کرد، «مجلس بیستم را در سال ۱۳۴۰منحل کرد و در حالی که در اوج قدرت و محبوبیت بود با طرح «انقلاب شاه و ملت» اقدام به اصلاحات ارضی کرد که با مخالفت آیتالله بروجردی مواجه و برای مدتی مسکوت ماند. لیکن، آقای بروجردی در روز هفتم فروردین ۱۳۴۰فوت کرد و میدان برای اجرای اصلاحات ارضی فراهم شد و در کمال ناباوری، اولین ضربه به محبوبیت و جایگاه شاه وارد شد.(بیگدلی-۱۳۹۶)
شاه که باور نمیکرد بعد از فوت مرجعیت، جای خالی آن به آسانی پر شود، با رشد فزاینده اعتراضات از سوی مراجع مواجه شد که در جامعه اسلامی – شیعی کشور و در سایه چتر گسترده امنیتی رژیم باعث رادیکالیزه شدن و زیرزمینی شدن مبارزات را فراهم آورد. لیکن، هنوز تا قدرتگیری مجدد روحاتیت فاصلهای بود، در این میان محور اصلی مبارزه را روشنفکران در دست داشتند که توسط نیروهای امنیتی کنترل و سرکوب میشدند، به گزارش پارسونز، «از ابتدای ۱۹۷۸ (دیماه۱۳۵۶) مذهبیها قدرت برتر بودند.(پارسونز-۱۳۵۷) شاید با توجه به همین دگردیسی پایگاه اجتماعی مخالفان بود که شاه، «در سال ۱۹۷۷، تصمیم بر آزادی بیان، کاهش سلطه سازمان امنیت گرفت و [در کمال ناباوری] شاه به انتقادها و نامهها و نصایح پاسخ نداد.(پارسونز-۱۳۵۷)
نمیتوان ادعا کرد که شاه با شعار رسیدن به «دروازه تمدن بزرگ» و در اقدام به «اصلاحات ارضی» و «انقلاب شاه و ملت» جامعه ایرانی را به سمت فروپاشی عمدی سوق داده باشد. لیکن، قوانین حاکم بر سرنوشت جوامع تابع و خوشایند دیکتاتورها و روشهای غیر علمی نیست و نخواهد بود. شاه با تجربهای که در طی سالیان دراز از سرکوب و احکام ملوکانه بدست آورده بود، نتیجه گرفت که دست به دامن آنچه در غرب و با عنوان آزادی بیان و الزامات توسعهسیاسی بتواند ضمن مهار جنبشهای مردمی، کشور را در مسیر ترقی قرا دهد، این درحالی بود که جامعه ایرانی، «نه در آزادی فرآیندی و نه در آزادی فرصتی که اولی، به معنای صندوق رای واقعی برآمده از نظام حزبی مدرن و دومی به معنای وجود نظام اجتماعی برابرگراست.(ترکمانی-۱۳۹۹) متحول نشده بود. این تفکر شاهانه میتواند درسی باشد برای کسانی که در جمهوری اسلامی برای ساختن کشور عجله دارند، باشد. اگر قرا بر توسعه باشد، بدون درک و عمل به الزامات آن میتواند خسارت بار باشد.
وقتی شاه نه از استبداد و نه در تمسک به شعارهای بیپایه آزادی که یکی از پایههای اساسی آن پاسخگو بودن قدرت است و در قاموس فکری پهلویها جایگاهی نداشت، روی به فرافکنی آورد و در توهم توطئهای که با دیکتاتوری لازم و ملزوم یکدیگرند، «متاثر از عامل شعار حقوقبشری کارتر و تصمیمات سران غرب در کنفرانس گوادالوپ (تبیان-۱۳۹۶) آمریکا و غرب را در سرنگونی خود و پیروزی انقلاب اسلامی مقصر دانست.
شخصیت شاه و ناتوانی حکومت:
فرار شاه از کشور و «برگماره شدن او توسط متفقین در سال ۱۹۵۳م به قدرت (ویکیپدیا) به یکی از اساسیترین رکن شخصیت وی در وابستگی گذاشت و تا آخرین لحظات حاکمیتش، در قطب فکری وی رسوب داشت. از ذهن ملت ایران کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲ش، فراموش نشد که آن را فصل حذف مردمسالاری و آغاز دیکتاتوریِ خودکامه میدانند و «فرستادن تلگرام تشکر برای آیزنهاور (جوان-۱۳۹۷) دهنکجی بزرگی بود که از دامن شاه پاک نشد و تبدیل به سند وابستگی وی شد و شاید به همین دلیل سیاست غربگرایی خود را با شدت پیگرفت و به تعارض آن با هویت مسلمان و سنتی ایرانی توجهی نداشت، «شاه نگاهش به بیرون بود و داخلِ کشور را فراموش کرد(بیگدلی-۱۳۹۶) و بدون توجه به چنین تعارضی «به دنبال پیاده کردن فرهنگ خارجی در ایران بود(آبشناس-۲۰۱۹م) به طور طبیعی میتوان منطق شاه را در مقصر دانستن امریکاییها در عدم حمایت از وی و پیروزی انقلاب اسلامی پذیرفت، وقتی سران غرب در «گوادالوپ» در سایه شعار حقوق بشر کارتر گردهم آمدند، لرزه بر اندام شاه افتاد که دیگر پشتوانهای ندارد، چون فلسفه وجودی حکومتش را از غرب میدانست و بر همین پایه، وزنی بر فرهنگ ایرانی و شخصیتی بر مردمش قائل نبود. در مَثَلی؛ «وقتی امریکاییها عطسه میکردند شاه سینهپهلو میگرفت». با این زمینه فکری بود که میخواست کشورش را بدون توجه به الزامات اجتماعی – سیاسی مردمانی که بر آنها حکم میراند، با تکیه بر غرب به دروازه تمدن برساند.
دوران زمامداری شاه را در دو دوره تقسیمبندی میکنند؛ «از سال۱۳۲۰تا۱۳۲۷شمسی محمدرضاشاه یک شاه مشروطه بود. دور دوم مربوط به سالهای بعد از تیراندازی ۱۵ بهمن۱۳۲۷ به شاه در دانشگاه تهران بود. البته من (بیگدلی) اعتقاد دارم این کار احتمالاً ساختگی بوده و امریکاییها از شاه خواستند که قانون اساسی ایران را تغییر بدهد. با تغییر قانون اساسی، حوزه اختیارات شاه گسترش پیدا کرد و از لفافۀ دموکراتیک بیرون آوردند.(بیگدلی-۱۳۹۶) و به این ترتیب شاه در گرایش خودکامانه قانون اساسی مشروطه را نقض کرد.(ویکی پدیا) و این اسباب نارضایتی از رژیم شاهنشاهی را بهوجود آورده بود و روند امنیتی کردن جامعه از سوی حاکمیت اجتنابناپذیر شد، قانونی نبود که جامعه بتواند در تمسک بر آن حاکمان کنترل شوند و به عبارتی کشور با اتکا به اوامر ملوکانه اداره میشد، به همین توجیه منطقی و منطق دیکتاتورها است که «شاه اصولاً با روزنامهنگاران داخلی مصاحبه نمیکرد.(بیگدلی-۱۳۹۶) در قاموس فکری شاه، شایستۀ هیچ اربابی در پاسخگویی به رعیت وجود نداشت! «بیتوجهی با اعتماد به نفس بیش از حد نسبت به حکومت داری و شیفتگی به ایفای نقش سیاستمدار جهانی در جریان افزایش قیمت نفت، و در پی آن از دست دادن اعتماد به نفس و برنامه (ویکی پدیا) در اوجگیری اعتراضات مردمی روند قابل تأملی برای حکومتداری در عصر حاضر خواهد بود، و در چنین فضایی است که ایدۀ «الکسی دوتوکویل» قابل توجه است؛ «وقتی مردمی به مدت طولانی با یک حکمرانیِ سرکوبگر بدون اعتراض سر کردهاند متوجه شود دولت در حال کاهش فشار خود است، علیه آن بپا میخیزند.(ویکیپدیا)
تجارب مشترک تاریخی از خصوصیات دیکتاتورها؛ خودشیفتگی، بلندپروازی و برنامههای جاهطلبانهای است که در مدتی کوتاه نمادهایی از پیشرفت را نشان میدهند و در گذر زمان و با شکلگیری خوشههایی از الیگارشی بستۀ حاکمیتی و تحمیل دولت لَله، شایستهسالاری در محاق قرا میگیرد و زمینه نارضایتی اجتماعی و در سایه سرکوب باعث بیاعتمادی عمومی و بیحسی سیاسی را موجب میشود. در این شرایط است که دیکتاتور با رویآوری به مستور بودن حاق واقعیت در فضایی قرار میگیرد که در آن مشاورینی دوپینگی حلقه اول تصمیمگیری و مجریان قلابی در بدنه اجرایی کشور امور دولت را در دست میگیرند که هیچ اعتقادی به پایایی رژیم حاکم ندارند، و تجربۀ فروپاشی پهلوی بخوبی نشان داد که حاصل چنین سیستمی غارت منافع ملی و به اعتراف شخص شاه؛ «پولها را برداشتند و فرار کردند». تحقیقات نشان میدهد که برنامههای بلندپروازانۀ توسعه کشور در سال ۱۹۷۴م متکی به دلارهای نفتی بود که بخش بزرگی از آن در خدمت فساد سیستمی بوده است و به همین خاطر «پارسونز» در گزارش، از آن به «ناتوانی حکومت از اجرای برنامههای بزرگ(دنیای اقتصاد-۱۳۹۸) یاد میکند. این مطلب نشان میدهد که بایستی آموخت که دیکتاتورها به طور طبیعی خلق و خوی خود را در مجموعه حاکمیتی تزریق میکنند. این مطلب نشان میدهد که تئوری بوردیو در «عادتوارهها» در سیستم دیکتاتوری و حاکمیتِ استبدادی «کوتولهپروری» و دُشکارکردی است نه شایستهسالاری، شایستهسالاری که از آن به موتور توسعه یاد میشود بر محور هوشِ اجتماعی و عقلانیت و در تضارب آرا و محصول بیشینهسازیِ عقل جمعی میسّر است.
سیستم تحت فرمان حاکمیتی شاه نتوانست فرایند شکلگیری انقلاب را پیشبینی و کنترل کند و با گزارشاتی که خوشایند اعلیحضرت بود کشور را به نکتهای رسانیدند که قاطبۀ مردم، «نظام شاهنشاهی را سرچشمه فساد، مظهر رذالت، دنائت، لئامت(مشرق-۱۳۹۳) باور داشتند، فرایندی که منجر به سال سقوط رژیم در سال ۱۳۵۷ش، شد. چند اتفاق نیز آنرا تشدید کرد:
- «ارنستپرون»، قبلاً مرده بود،
- «عَلَم»، مُرد که خیلی عنصر مؤثری بود،
- دولت امریکا بر اساس مسئله حقوقبشر «کارتر» سرکوبها را به شدت سابق تأیید نمیکرد،
- در درون حکومت هم اختلافاتی بروز کرده و نسبت به رژیم بیاعتمادی به وجود آمده بود،
- مردم آگاه شده و قیام کردند.
و در چنین شرایطی سرطانی که از مدتها پیش گریبان شاه را گرفته بود بر مشاعرش اثر میگذاشت و سلاطون دیکتاتوری در چنین وضعیتی رشد یافته بودند، در مقابل خواست مردم کور و در مواجه با قیام مردمی بیپشتوانه ماندند.
نقش روحانیّت:
روحانیون شیعه اثر قابل توجهی بر اکثریت مردم ایران داشتند که، دارای پیشزمینههای قدرتمند مذهبی و سنتی بودند. این قشر از «روحانیون قدرتخواه به عنوان یک نیروی قوی سیاسی اول بار مخالفت با شاه ایران در نهضت تنباکو ۱۸۹۱م، که موفق شد امتیاز مبنی بر انحصار خرید و فروش تنباکو در ایران را لغو کند، نشان داد.(ویکیپدیا) و به همین خاطر حاکمیت پهلوی در برخورد با روحانیت جانب احتیاط را از دست نمیداد و تا زمان رحلت آیتالله بروجردی رفتار کجدارمریضی با مرجعیت داشت. لیکن، از فردای رحلت آیتالله بروجردی، رفتار حکومت نیز تغییر کرد و با شعار رسیدن به «تمدن بزرگ» و اجرای اصلاحات ارضی، در حالی که خود را بینیاز از مشورت با روحانیت میدید و شاید پایگاه اجتماعی آن را منحصر در مرجعیتِ بلامنازع که اکنون در میان نبود، چتر استبداد گستردهتر ، و لومپنسالاری بر سیاست کشور حاکم شد.
در پیادسازی چنین روشی آنچه تهدیدآمیز مینمود، نه روحانیت که روشنفکران در صحنه سیاسی حضوری پررنگ داشتند و کنترل و سرکوب این طیف «تا سال ۱۹۷۷م در اولویت قرار داشت ولی از ابتدای سال ۱۹۷۸ (دیماه ۱۳۵۶) مذهبیها قدرت برتر بودند.(فرادید-۱۳۹۶) این دگردیسی اجتماعی زمانی برای حاکمیت روشن شد که «نامه توهینآمیزی علیه امام خمینی[ره] در اوایل ۱۹۷۸م در روزنامه اطلاعات(فرادید-۱۳۹۶) به چاپ رسید و واکنش روحانیت و تحرک اجتماعی پایگاه مردمی، رژیم را غافلگیر کرد و در چنین حالتی بود که دیگر رمقی در طیف روشنفکر نمانده بود و در عوض روحانیت با نفسی تازه در صحنه سیاسی، تهدیدی جدی بودند.
شاه و به تبعیت از او، سیستم حاکمیتی اساساً تودههای وسیع مردمی و بخصوص فرودستان را که پایگاه اجتماعی قدرتمند مرجعیت بودند در معادلات قدرت وارد نکرده بودند و گستردگی چتر امنیتی نیز امکان تحرک از چنین طیفی را قابل تصور نمیدیدند و به نظر میرسد همین تحلیل حاکمیت را وادار کرده بودکه در بعد از رحلت آیتلله بروجردی اساساً روحانیت را که در نظرگاه غربگرایانۀ حکومت، واپسگرا و قشری مرتجع تبلیغ میکردند مورد تحقیر و بیاحترامی قرار دهند، بدون اینکه عواقبی بر آن متصور باشند و به همین خاطر شاه در سخنرانی که در سال ۱۳۵۰ در تختجمشید داشت گفت؛ «من اعلام میدارم که خاندان پهلوی هیچ عشق دیگری جز ایران نداریم و هیچ سودایی جز بزرگی ایران نداریم.(منصوری-۱۳۹۷) شاید گفته شود، حاکمیت پهلوی نگاهی عوامانه به مسئله مذهب داشته است که در جای خود قابل بحث است.لیکن، بایستی به این نکته اساسی توجه داشت که حاکمیت راه پیشرفت و توسعه ایران را در باستانگرایی توأم با اقتدارگرایی جستجو میکرد و روحانیت را مانعی بر سرِ راه عجلۀ شاه در رسانیدن کشور به دروازه تمدن میدانست. این مطلب را علامه شهید مرتضی مطهری در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» به روشنی مورد توجه قرا داده است و در آن رمز توسعه و پیشرفت کشور را در توجه توأمان به دو بال ایران و اسلام فرض گرفته، تاریخ نشان داده، چسبیدن به یکی و نادیده گرفتن دیگری منجر به استبداد و فروپاشی آن حتمی است. دیدگاه باستانگرایانه پهلوی بود که حاکمیت را در جذب هوادار در بین رهبری مذهبی شیعه ناتوان کرد.
رژیم شاه با اعتماد به سیستم قدرتمند امنیتی و در تکیه بر ارتشی مدرن، در سایه جوشش چاههای نفت عنصر اساسی قدرت خود را که تودههای مردمی که بشدت سنتی و مذهبی بودند نادیده گرفت و اعتماد اجتماعی که اصلیترین سرمایه حکومتی است از دست داد و به همین خاطر مردم هر پیشرفتی را ناباور بودند. در چنین وضعیتی «بیبندوباری گسترده در سطح کشور، از کابارهها تا فاحشهخانهها (منصوری-۱۳۹۷) با نام آزادی مورد قبول تودههای مذهبی نبود، «بعضیها هم میگفتند که والاحضرت شمس از اسلام روگردانده و به مذهب کاتولیک گرویده است.(تبیان-۱۳۹۰)
فسادِ سیاسی:
مردم بسیاری از مفاسد اجتماعی را ناشی از مفاسد رژیم میدانستند و درباریان را مسئول مستقیم آن میدانستند [به عنوان مثال] مواد مخدر یکی از مشکلات اجتماعی دوره پهلوی بود و مردم درباریان را عامل بدبختی میدانستند(مشرق-۱۳۹۳). مطلب اساسی این است که؛ مسئله مواد مخدر گریبان اکثر جوامع مدرن و سنتی آن روز را گرفته بود و هنوز هم یکی از مسائل اساسی جوامع مختلف است ولی چرا حاکمیت و خاندان پهلوی را مسبب اصلی آن میدانستند؟ بایستی دلایل قانع کنندهای وجود داشته باشد! گزارش پارسونز نشان میدهد که یکی ازدلایل این بوده است؛ «شاه اطلاعاتش را به صورت دستدوم از افرادی دریافت میکرد که به طور مداوم از جامعه جداتر و خودکامهتر میشدند (فرادید-۱۳۹۶) بایستی توجه داشت که این افراد که حلقه واسط حاق سیاسی و اجتماعی بودند در چه فرایند و دیدگاه سیاسی حضور و عمل میکردهاند؟ واقعیات را آنطوری که تصور میکردند بَزَک کرده و تحویل شاه میدادهاند. بنظر میرسد، سیستم تک صدایی و دیکتاتوری برای رسیدن به دروازههای تمدن «نخبهگرا» بوده است و این نخبهگان بجای سازوکارهای مدنی انجام وظیفه میکردهاند، در حالی که تصور میکردند بنفع حاکمیت و خیر و صلاح مردم را تمشیت میکنند درواقع منافع نخبگی و شخصی خود را که ماندن و حضور در قدرت بوده را ترجیح میدادهاند. در چنین سیستمی افراد نخبهای که بخواهند صادقانه خدمت کنند به راحتی حذف و یا در حاشیه قرار میگیرند.
دلیل دوّمی که نشأت گرفته و در ادامه دیدگاه نخبهگرایی حاکم قابل تفسیر است مربوط به حضور مؤثر نظامیان در دربار و اعتمادی که شخص شاه به این طیف داشته است، به این توجیه که در هر کشوری، حرفهایترین نهاد مربوط به ارتش و نظامیان میباشد. این درحالی است که در سیستم دیکتاتوری، ارتش رکن اساسی در تحکیم پایههای حکومت بشمار میرود و در چنین حالتی است که فساد در درون نیروهای مسلح وارد میشود، در خاطرات قرهباغی است که «در نیروهای مسلح دو موضوعِ سوء جریانات مالی و عدم رعایت قانون و عدالت (منصوری-۱۳۹۷) و در همین زمینه بود که نظامیان «میخواستند ار محمدرضا شاه، یک رضاشاه درست کنند.(منصوری-۱۳۹۷)
وقتی دلایل مذکور در کنار سایر موارد مورد بحث در این نوشتار قرار گیرد، تلقی مردم از سرمنشاء فساد دانستن دربار نیز بدیهی مینماید. همین موارد بود که؛ «در ابتدا رژیم سعی میکرد فساد دربار را به دلایل فرهنگی از مردم مخفی نگهدارد و همین امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان نمایند و کمکم رابطه باریک خود را با مردم قطع کنند و دربار به یک اشرافیت و طبقهای تبدیل شود که هیچ چیز بین آنان و مردم را پیوند نزند.(مشرق-۱۳۹۳)
این ادعا که شاه نمیخواسته با مردم ارتباط برقرار شود، نظر درستی نیست! لیکن، منظور از ارتباط و مشارکت دادن شاهانه برخلاف قواعد مرسوم، مشارکت مردمی است که شناخته شده است. «در کشوری که فرهنگ حزبی در آن وجود نداشت بدیهی بود که ایده مشروطه خواهی درنهایت با شکست مواجه میشود.(آبشناس-۲۰۱۹م) لیکن، شاه و سیستم حاکمیتی از ایده مشارکت مردمی خود تعریف، نتیجه عکس گرفتند و به جای انسجام ملی، «دشمن سازی از ایرانی که سابقاً سیاسی نبودند، خصوصاً تجار و بازارها، با ایجاد یک انحصار سیاسی تک حزبی(ویکیپدیا) یعنی حزب رستاخیز میخواست تعریفی جدید از مشارکت مردمی را وارد ادبیات سیاسی کنند که منجر به دوقطبی سازی جامعه شدند و عملاً نتیجه عکس گرفتند، فریدون هویدا میگوید: «مسألهای که بیش از وضع نابسامان اقتصادی کشور سبب قیام دستهجمعی علیه رژیم شد، جلوگیری شاه از مشارکت مردم برای تصمیمگیری در امور مملکت بود.(مرادیجو-۱۳۹۰)
درآمد نفت در زمان شاهنشاهی پهلوی ۴برابر شده بود، بیکاری عملاً وجود نداشت و در فضای جمعیتی ۳۳میلیونی ایران صدهزار دانشجو وجود داشت اما در عوض ۵هزار زندانی سیاسی محبوس بودند.(زیباکلام-۱۳۹۳) در فضایی که با وجود شاخصهای بظاهر درست پیشرفت از جمله وجود زمینههای دانشگاهی که در بطن خود آگاهی عمومی را یدک میکشد، داشتن زندانی سیاسی معادلات حاکمیتی غیر مشارکتی و یا نادیده گرفته شدن سازوکارهای دموکراتیک به تنهایی میتواند موتور محرکه جنبش انقلابی را باعث شود و علاج دیکتاتوری بر این مهم غیر از سرکوب و زندان نمیتواند باشد، «تمرکز جاسوسی و سرکوب بر سازمان مجاهدین خلق ایران، حزب توده ایران، و دیگر گروههای چپگرا، تدریجاً اقتدار حکومت را تضعیف کرد.(ویکیپدیا) به عبارتی فساد سیستماتیک ریشه در نبود آزادیهای سیاسی داشت که پارسونز به درستی در گزارش خود از آن یاد کرده.
سیاست رژیم تک صدایی در عجلهای که در توسعۀ کشور داشت، با راهاندازی کارناوال حزب رستاخیز عملاً تجربه دوقطبیسازی جامعه را به نمایش گذاشت و سیستم را در مسیری نخبهگرایانه به سرکوب مخالفین سوق داد و به این طریق کشور را در نکتهای خطرناک شکاف عمیق حاکمیت با مردم قرار داد و نتیجه طبیعی آن تشدید بیاعتمادی مردم به حاکمیت شد. درسی بینظیر از حکمرانی را به یادگار گذاشت!
جالب است بدانیم، در سالهای اخیر به نقل از اندیشکده راهبردی تبیین و همچنین سایت مشرق از زبان رئیس ستاد ارتش اسرائیل که؛ برخلاف دفعات قبل که بزرگترین تهدیدات کشورش را ایران، حماس و حزبالله و غیره ذکر میکرد، بطور غیر معمول و برای نخستین بار «از دست رفتن اعتماد عمومی» را بزرگترین تهدید ذکر کرد.
رژیم شاه برای غلبه بر این مهم و بازگردانیدن اعتماد عمومی به کفایت حاکمیتی دست به نمایش نظم جدیدی زد؛ «آزادی زندانیان سیاسی، کارزار علیه فساد مالی، دستگیری و تغییر وزرا، آزاد کردن نمایشی بحثهای پارلمانی در تلویزیون، آزادی مطبوعات و غیره که نتیجه برعکس داد.(فرادید-۱۳۹۶) فساد سیاسی سیستم را بحدی در خود فرو برده و فشل کرده بود که در جریان «زلزله طبس در ۱۶سپتامبر(۲۶شهریور)، روحانیون در کمک رسانی برتر بودند. [در گزارش پارسونز فلسفه چنین سیاستی که شاه در پیش گرفته بود آمده است] شاه این نظم سیاسی را برای آزاد گذاشتن دست خود در تصمیمگیریها و پیشبرد سیاستهایش برای رسیدن کشور به تمدن بزرگ ضروری میدانست.(فرادید-۱۳۹۶)لیکن، در اعمال چنین سیاستی و در نبود سازوکارهای دموکراتیک و غیبت حضور مردم در تصمیمگیریها طبقه مذهبی و سنتی جامعه را نادیده گرفته بود و رهبری انقلاب، حضرت امام خمینی(ره)در نوفللوشاتو ماهیت رژیم پهلوی را به درستی چنین بیان میکند؛ «اساساً رژیم محمدرضا پهلوی مستبد و دیکتاتور بود. به گونهای دیگر در آن زمان هیچ احزاب و تشکل سیاسی مستقلی از حکومت وجود نداشت.(زیباکلام-۱۳۹۳) که سخنگوی مردم در مقابل قدرت باشد و به اینگونه بود که شاه در آخرین سخنرانی و در توجیه خشونتهای سیاسی گفت؛ «من آگاه هستم که به نام جلوگیری از آشوب و هرجومرج امکان دارد اشتباهات و اختناق گذشته تکرا شود.(منصوری-۱۳۹۷)
تدبیر شاه در تحلیل انقلاب اشتباه و بلاموضوع بود، چرا که هرجومرجها صنفی نبودند و یا طیف خاصی ار جامعه را شامل نمیشدند، حاصل بیاعتمادی بود که کل سیستم را هدف قرار داده بود. آقای نجاتی مینویسد؛ «وجه مشترک پیدایش همه انقلابها، کم و بیش یکسان است. همگی ریشه طبقاتی و اجتماعی دارند، هنگامی که ظلم و فساد و بیکفایتی نظام حاکم تحمل ناپذیر شد، تودهها به حرکت درمیآیند، طغیان میکنند، نمایندگان سنتی خود را کنار میزنند و موانعی را که بر سر راهشان قرار دارد، درهم میکوبند تا رژیم حاکم را براندازند و به جای آن نظام جدید که امیال و خواستهای آنها را تأمین کند، برپاسازند.(حوزه-۱۳۸۵)
دور از انصاف است اگر ادعا کنیم که محمدرضاشاه و یا سیستم حاکم بر مدیریت کشور نمیخواستند کشور توسعه یابد و یا مردم در اختناق زندگی را سپری کنند، اتفاقاً؛ «محمدرضا با ایده ضرورت تحول عمیق در قواعد، روابط تیم حکمرانی ناآشنا نبود. حتی وقتی تحولی مناسب را در برنامه داشت، آنقدر نسبت به آدمهای شاخص وشبکه تقسیم منافع، ملاحظه داشت که غالباً رفرم، مملو از استثنا شده، از اثر میماند.(دهباشی-۱۳۹۹) فلذا، تصمیم درست در چنین شرایطی که با هستی دیکتاتوری گره خورده باشد با وجود ایدۀ کمالگرایانه و وجود الیگارشی حاکمیتی غیرممکن خواهد بود که محمدرضا در گرداب وتوکراسی خودساخته دست و پا میزد. از خودگذشتگیی که شاه ایران شایستگی آن را نداشت! «ژنرال یاروزلسکی آخرین حکمران کمونیست لهستان، یکی از مردان نادر که علیه سیستم فاسد خود شورید. وی بعد از سرکوب مردم، حق را به مردم داد و به انتخابات آزاد روی آورد و خود رئیس جمهور لهستان آزاد شد. اما یکسال بعد داوطلبانه استعفا داد و انتخابات را تجدید کرد. شاید او میدانست بر کشوری که میلیونها کمونیست قدیمی، شخص او را مسبب لغو امتیازاتشان میدانند، نمیتوان حکومت کرد.(کریمیپور-۱۳۹۹)
چنین است که استبداد اجازه تغییر مسالمتآمیز را در قاموس فکری خود ندارد و نخواهد داشت و برای شکستن چنین سد نفوذناپذیری مردانی چون یاروزلسکی میخواهد که برای تغییر چارهسازی کنند، پارسونز در گزارش خود مینویسد؛ از مشکلات این بخش از جهان این است؛ «چیزی به نام ثبات، آنگونه که ما میشناسیم در خاورمیانه وجود ندارد و تمایز بین رژیمها و دولت وجود ندارد و مردم اگر بخواهند دولت را تغییر دهند، تنها یک راه پیشرو دارند و آن زور است.(فرادید-۱۳۹۶) در همین نگاه است که میتوان خواست مردم ایران را که برای رسیدن به آن در بنبست قرار گرفته بودند قابل تأمل دانست که؛ «با شعار آزادی، خواستار نفی استبداد داخلی بودند و با شعار جمهوری اسلامی، نوع حکومت مورد نظرشان را انتخاب کردند، علاوه بر اینکه با شعار «نه شرقی و نه غربی» هم به معنای نفی سلطه شرق و غرب بود.(منصوری-۱۳۹۷)
فسادِ اقتصادی:
همانطوری که درآمد نفتی بطور تصاعدی بالا میرفت و رشد سریع اقتصادی بخصوص در سالهای ۱۹۷۴و۱۹۷۵ اتفاق میافتاد، تا جایی که بیکاری عملاً مفهوم خود را در فضای جمعیتی ۳۳میلیونی از دست داده بود. دوران شکوفایی که باعث جابجایی جمعیت فعال روستایی به شهرها که اینک ثروت تولید میکردند، شد. که دربطن خود آسیب جدی به بخش کشاورزی و دامداری را فراهم آورده و به طور طبیعی دولت را وادار به ترجیح دادن به واردات بجای حمایت از تولید داخلی شد که در گزارش پارسونز از آن به «بروز مشکل در زندگی کشاورزان(دنیای اقتصاد-۱۳۹۸) یاد میشود. جابجایی غیر طبیعی جمعیت و شکلگیری کپرنشینی در حاشیه شهرها و تعارض فرهنگی و رفتاری ناشی از فاصله دهشتناک طبقاتی منجر به رویارویی فقر و غنا شد، خانوارهایی که به امید زندگی بهتر به شهرها روی آورده بودند در فقر و حاشیهنشینی، تولید نارضایتی میکردند. این مطلب زمانی قابل تأمل و اثرگذار شد که، «قساوت و حضور همهجانبه ساواک به ناامیدی کسانی که در دوران شکوفایی به شهرها رویآورده بودند.(دنیای اقتصاد-۱۳۹۸) روندی که اکوسیستم اقتصاد را از تعادل خارج کرد و بازارها را با مشکل روبرو ساخت و بر قدرت بازار اثر گذاشت.
در تحلیل آقای نجاتی؛ «رژیمهای خودکامه و دستنشانده، عموماً دارای دو خصلت «استبداد و فساد» میباشند. استبداد و فساد لازم و ملزوم یکدیگرند. اما هنگامی که «فساد» از «استبداد» پیشی گرفت؛ و خواستههای مشروع و منطقی قشرهای وسیعی از جامعه، با بیاعتنایی روبرو شد، [فساد در ساختارها اتفاق افتاده است]. امیر عباس هویدا در دیدار با پرویز راجی (۱۲مرداد۱۳۵۷) از گستردگی فساد در میان طبقه سطح بالای ساواک، امرای ارتش و بعضی از افراد خانواده سلطنتی یاد میکند.(حوزه-۱۳۸۵) تا جایی که محمدرضاشاه مینویسد؛ «وقتی فساد رواج یافت نه تنها در سطح دولت، بلکه دامنگیر کارمندان دولت شد که از مقام خود سوء استفادۀ سوداگرانه میکردند.(مرادیجو-۱۳۹۰)
وقتی از فساد سیستمی صحبت میکنیم دقیقاً از چه چیزی صحبت میشود؟ از سرمنشأ اساسی که فساد تولید میکند و در درجه نخست اقتصاد را هدف قرار میدهد و سیستم را و مدیریت کشور را در خدمت منافع گروهی خاص قرار میدهد! فریدون هویدا مینویسد؛ «سهام عمده ۱۷ بانک و شرکت بیمه، ۲۵ کارخانه صنعتی، ۸ شرکت استخراج معدن، ۱۰ کارخانه مصالح ساختمانی، ۴۵ شرکت مقاطعهکاری راه و ساختمان و بسیاری مؤسسات دیگر در ایران، به بنیاد پهلوی و اعضای خانواده شاه تعلق داشت. (مرادیجو-۱۳۹۰) این مؤسسات اقتصادی تنها منبع تولید ثروت برای جکومت پهلوی نبودند، مؤسسات تولید فساد و نارضایتی و سلب اعتماد عمومی مردم نیز بودند، اگر کارکردشان غیر از این ادعا بود که «مردم درباریان را عامل بدبختی (مشرق-۱۳۹۳) نمیدانستند. شاهد دیگر این نوشتار در فسادزا بودن مؤسسات حکومتی تلاش رژیم در مخفی نگهداشتن کارکرد اقتصادی این مؤسسات بود و «همین امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان نمایند و کمکم رابطه باریک خود را با مردم قطع کنند و دربار به یک اشرافیت و طبقهای تبدیل شود که هیچچیز بین آنان و مردم را پیوند نزند.(مشرق-۱۳۹۳) مطلبی که توجیهگر غارت منافع ملی توسط شخص اول مملکت است؛ «ثروت شاه، از ۱۵ میلیارد تا ۳۰ میلیارد دلار تا عتیقهجاتِ عجیب و غریب و کاخهای متعدد در خارج از کشور.(منصوری-۱۳۹۷)
نظر به موارد مذکور، به راستی شاه با تکیه بر کدام سیستم و نظرگاه اقتصادی قصد اجرای رفرم «انقلاب شاه و ملت» را در کوتاهترین زمان ممکن عملیاتی کند و کشور را به قطب صنعتی تبدیل نماید؟! برنامه اصلاحی شاه در صنعتیسازی کشور تنها متکی به افزایش ۳۸ میلیاردی نفت در سالهای ۵۷-۱۳۵۶ بود و یا توسعه و پیشرفت به غیر از دلار، الزامات دیگری نیز میطلبید، پارسونز مینویسد: «اگر شاه از سال ۱۹۷۴ (۱۳۵۳) تحولات و اصلاحات را سرعت میبخشید، آزادیها را افزایش میداد و روابط شخصی خود با مردمش را متفاوت میکرد (دنیای اقتصاد-۱۳۹۸) میتوانست به اصلاحات ادعایی خود با کمترین چالشی بپردازد و موجودیتش را به انقلاب نسپارد.
شاید بر اساس همین شناخت از سیستم فساد ساز حاکمیتی پهلوی بود که امامخمینی(ره)در مصاحبهای که با خبرنگار ایتالیایی «پائزهسرا» در نوفللوشاتو داشت، گفت؛ « در جمهوری اسلامی، زمامداران نمیتوانند با سوء استفاده از مقام، ثروتاندوزی کنند و یا در زندگی روزانه امتیازی برای خود قائل شوند. دقیقاً باید به آرای عمومی در همه جا، احترام بگذارند، مطبوعات در نشر همۀ حقایق و واقعیات آزادند.(سایت مقاممعظمرهبری-۱۳۵۷)
فرجام سخن:
شکی نیست که ترقی و تعالی جوامع انسانی در ابعاد مختلف فلسفی، علمی، سیاسی و اقتصادی بستگی تام بر تجاربی دارد که از دلِ چالشهای فکری، چکاچک شمشیرها و غرش توپخانهها و تا سکوت کتابخانهها بدست آمده و جوامعی و انسانهایی پیروز و خود را ارتقا دادهاند که پلکانی از تجربه برای خود درست کردهاند، تا در طی مسیر، در گرداب دورِ باطل ندانمکاری نیفتند. به همین خاطر یادآوری و تفسیر تجارب بشری میتواند مفید فایده باشد. این نوشتار مربوط به تجارب قطعهای از تاریخ قریبِ کشورمان و در ارتباط با شناختهشدهترین شخص و خاندان حاکم در تاریخ ایران است.
موشکافی تجارب حاکمیتی محمدرضاشاه پهلوی و سیستم حاکمیتی که برای رسانیدن کشور به دروازههای تمدن و ناکامی و در نهایت فروپاشیِ آن، تجربهای است قابل فهم و راهگشا. فرجام سخن، بجای اشارهای مجدد به آنچه آورده شده که در بطن خود با نتیجهگیری و تفسیر وقایع همراه است، به سخنان امام علی(ع) اکتفا خواهم کرد تا آنچه در این مقاله آمده را گویاتر و هشداری برای آنهایی که بر سریر قدرت زمامداری کشور و ملت بزرگ ایران را بعهده دارند، باشد. در خطبه ۱۴۶ نهجالبلاغه، در خصوص جایگاه رهبری و وظیفهای که بر عهده دارد، آمده است:
«جایگاه رهبر چونان ریسمان محکم است که مهرهها را متحد ساخته به هم پیوند
میدهد. اگر این رشته از هم بگسلد، مهرهها پراکنده و هرکدام بسویی خواهند افتاد.»
همانطوریکه در متن آورده شده، شاه ایران، در کشوری که اکثریت مردمانش مسلمان معتقد و تحت تأثیر روحانیت قرار داشتند و بر جامعهای سنتی فرمان میراند. در توجه افراطی به غرب، مردمان خود را که دارای فرهنگ سیاسی شناخته شده بودند، فراموش کرد و از سوی دیگر میتوانست با توسعه آزادیهای سیاسی و با بها دادن و مشارکت دادن گروههای سیاسی فعال در مسیر توسعه گام بردارد. با گسترش چتر امنیتی و سرکوب و زندانی کردن سرمایههای اجتماعی و گروههای سیاسی، انسداد سیاسی پدید آورد و به فرموده امام علی(ع)، بجای بازی کردن «نقش ریسمان» در ایجاد وحدت، مهرههایی که نمایندگان مردم بودند را پراکنده ساخت و بدست خویش موجبات فروپاشی حاکمیت را فراهم آورد.
نمونهای دیگر که متناسب با این نوشتار است، در خطبه ۲۱۶نهجالبلاغه که در صحرای «صفین» ایراد فرموده، در خصوص حقوق الهی، اینگونه سخن گفته است:
«در میان حقوق الهی، بزرگترین حق، حق رهبری بر مردم و حق مردم بر رهبر است؛
حق واجبی که خدای سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرده و آن را عامل پایداری پیوند
ملت و رهبر، و عزت دین قرار داده. پس رعیّت اصلاح نمیشود جز آن که زمامداران
اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمیشوند جز با درستکاری رعیّت.»
مطلبی که به روشنی پایه اصلی توسعۀ همهجانبه کشور و ملت را بیان میکند و به اصطلاح امروزی قوام دولت – ملت را باعث است. سعادت، سلامتِ حاکمیت و اجتماعات را در نیفتادن در دام فساد راهنماست، ندایی که طنین آن محدود به زمانی خاص نیست و نخواهد بود. امید که با تأمل در تجارب گذشتگان و در نصبالعین قرار دادن فرامین صالحین و بخصوص سخنان گهربار امام علی(ع) در توسعۀ کشور بکوشیم.
۱۲اردیبهشت۱۳۹۹- ذوالفقار صادقی
منابع:
- قرآنِ کریم،
- نهجالبلاغه (۱۳۸۰) محمد دشتی، انتشارات اوج علم،
- کاتوزیان، محمد(۱۳۹۶) فرهنگ، تاریخ، سیاست- به کوشش محمد صادقی،
- دنیای اقتصاد، ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، گفتگو با آقای دکتر مجید تفرشی،
- فرادید faradeed.ir ، ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ (گزارش پارسونز)،
- مشرقنیوز mashreghnews.ir 22 بهمن ۱۳۹۳ ،
- تبیان tebyan.net علیجان مرادیجو، و مورخه ۵/۱۱/۱۳۹۶ ،
- ویکیپدیا wikipedia.org ،
- سایت مقام معظم رهبری khamenei.ir مصاحبه امام با خبرنگار ایتالیایی،
- سایت روزنامه جوان javann.ir مصاحبه با جواد منصوری،
- عصر ایران asriran.com 20بهمن۱۳۹۶ گفتگو با آقای علی بیگدلی،
- فرارو fararu.com 11فروردین۱۳۹۹، مزدک دانشور،
- اسپوتنیک sputniknews.com 11/2/2019میلادی، عماد آبشناس،
- افکار نیوز afkarnews.com 26/11/1393 گفتگو با دکتر صادقق زیباکلام،
- حوزه hawzah.net 1/5/1385 ، غلامرضا نجاتی،
- فردای بهتر، محمدحسین کریمیپور (۱۳۹۹)،
- تاریخ آنلاین، حسن دهباشی (۱۳۹۹)،
- اقتصاددانان ایران، علی دینی ترکمانی (۱۳۹۹)،
- خدمات متقابل اسلام و ایران، اثر علامه شهید مرتضی مطهری (برای مطالعه بیشتر)،
- اندیشکده راهبردی تبیین (برای مطالعه بیشتر).