فلسفه زندگی (۲۲)، جهان ایرانی و ایران جهانی:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

فلسفه زندگی (۲۲)، جهان ایرانی و ایران جهانی:

     این‌که یک ایرانی از چه زاویه‌ای به جهان، به انسان‌ها و خطوط سیاسی که بین ملت‌ها کشیده شده و انسان‌ها را در حصارهایی به‌نام مرز تعریف کرده، چگونه نگاه می‌کند، از سویی، و از سوی دیگر جهانیان به ایران و ایرانی چگونه نگاه می‌کنند مسئله‌ای است قابل تأمل که نشخوار ذهنی شد برای نویسندۀ این سطور در سفری نخستین به پاسارگاد و تخت‌جمشید در ۲۰شهریور ۱۴۰۳، دیداری اثرگذار و فراموش نشدنی از مقبرۀ کوروش‌کبیر و مجموعه اطلالی از اثری سترگ و انرژی‌بخش و این نوشتار یادبودی برای کشورم که در آن بزرگ  شده‌ام ولی آن‌طوری که بایست نشناخته‌ام، امید که این مجیز تکانه‌ای فکری برای خودم و آن‌هایی که بر ایران و ایرانی ارج می‌نهند.

«ندهد تخت بزرگان به تو ارج    که بزرگی به بها باشد و خرج»

     کسانی که بر این کهن دیار حکم می‌رانند، در معادلات مدیریتی بر این مردمِ بزرگ نقش می‌آفرینند و در تعامل یا تقابل با واحدهای سیاسی دیگر به کنشگری می‌پردازند بدانند که قرار گرفتن صِرف در جایگاه حکم‌رانی و مدیریتی به تنهایی بزرگی نمی‌آورَد که بزرگی به بها باشد، بهای بزرگی در نخستین گامِ ترقی شناختن تمدن کهن ایران و این مرد تحول آفرین و بی‌بدیل یعنی کوروش کبیر است، به‌راستی او کیست؟!

     کوروش، بنیانگذار و نخستین شاهنشاه هخامنشی بود که در میانۀ سال‌های ۵۵۹تا۵۲۹ پیش از میلاد بر نواحی گسترده‌ای از آسیا حکومت می‌کرد. (ویکیپدیا) در نظر ماکیاوللی؛ «هر کس شرح زندگی کوروش به قلم گزنفون را بخواند، خواهد دید اسکیپیو تا چه اندازه نیک نامی خود را مدیون پیروی از کوروش است و در عفت، مدارا و انسانیت و آزادگی تا چه حد مایه خود را با تصویری که گزنفون از کوروش داده بود، همسان کرده است. (سیف‌الدینی،۱۴۰۳) به قطع و یقین مکانت و شخصیت حقیقی کوروش در حدی بوده که در کتُب آسمانی از او یاد شده است، در قرآن کریم با عنوان ُ «ذوالقرنین» و در سوره‌ها کهف (۸۳تا۹۸) و اسراء، و در تورات از او با عنوان «عقاب شرق» یاد شده و شاید به اعتبار جایگاه والا و تارخ ساز او بوده که سلسله خاندانش را هخامنش یعنی کسانی که دارای اندیشه هستند، ماندگار شده باشد. و در اوج چنین اندیشه‌ ماندگاری است که «منشور‌کوروش» از او به‌یادگار ماند و باعث وزین شدن این کشور و ملت شده است؛ «منشور کوروش پس از فتح بابل در سال ۵۳۹قبل از میلاد (آذرنیوش،۱۴۰۱) همچنان زنده است و جهانیان را وادار به تمکین در اراده ملی ایرانی می‌کند، و درستی همین نگاه است که؛ «منشور نخستین حقوق بشر در سال ۱۹۱۷ سازمان ملل آن را به شش زبان ترجمه و منتشر کرد. (نمناک) و در عظمت و عقلایی و به‌روز و زنده بودن همین استوانه است که در تطبیق می‌توان به ریشه‌های جنگ ترکیبی و نسل پنجم جنگ پی‌بُرد! تعجبی نباید کرد که؛ «در هنگام فتح بابل و گشودن این شهر با صلح و آرامش است و سندی برای تأیید رفتار انسان دوستانۀ ارتش آن زمان. (آذرنیوش،۱۴۰۱)

     کوروش مردی بود که نه تنها پادشاهی که امپراتوری را معنی واقعی و قابل تعریف به زبان اعصارِ بعدیش پایه‌گذاری کرد، در نظر فیلسوف بزرگ آلمانی یعنی هگل، «واقعیت مؤثر»   Wirklickeit ، واقعیتی است که ماندگار است نه زودگذر و دولت‌های خوب «ایده اخلاقی واقعیت مؤثر» هستند، و او نیز دولت هخامنشی را اولین تداعی آن می‌داند و سپس به یونان و رُم و در نهایت به فرهنگ نوردیک می‌رسد. (سیف‌الدینی،۱۴۰۳) کوروش، «برخلاف انحصار طلبی قومی، ایدئولوژی امپراتوری‌ها از زمان کوروش به بعد، به دربرگیری و فراگیر بودن متمایل بوده است. حتی اگر بر تفاوتهای نژادی و فرهنگی میان اتباعشان تأکید داشته است، با این حال وحدت بنیادین کل دنیا، وجود مجموعه‌ای واحد از اصول حاکم بر همۀ مکان‌ها و زمان‌ها، و مسئولیت متقابل همۀ ابنای بشر را هم به رسمیت شناخته است. بشر خانواده‌ای گسترده قلمداد می‌شود؛ امتیازات والدین با مسئولیت رفاه فرزندان پیوند نزدیک دارد.

     این بینش جدید امپراتوری از کوروش و پارسیان به اسکندرکبیر انتقال یافت و از او به شاهان هلنی (یونانی)، به امپراتوری‌های روم، به خلیفه‌های مسلمانان، به فرمانروایان هندی و نهایتاً حتی به نخست‌وزیران شوروی و رئیس‌جمهورهای آمریکا رسید. این بینش خیراندیشانۀ امپراتوری به وجود امپراتوری‌ها حقانیت داد و نه تنها تلاش‌های مردمان مغلوب را برای شورش، بلکه همچنین تلاش‌های اقوام مستقلی را که در مقابل گسترش امپراتوری‌ها مقاومت می‌کردند، خنثی می‌کرد. (هراری،۲۷۸،۲۷۹:۱۳۹۷) بایستی تأکید کرد که امپراتوری تنها به تنوع فرهنگی و انعطاف‌پذیری مرزی‌اش تعریف می‌شود. (همان،۲۷۰)

«همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می‌سازد    زمانی از حقیقت‌های ما افسانه می‌سازد»

     او تک مرد بزرگی است که دومی ندارد، و من در بیستم شهریور، خواسته یا ناخواسته در جلو دیدگانم مقبره‌ای که سنگ‌های آن از حقیقت روی هم چیده شده بود را می‌دیدم، زمان من  را بر روی پاهایم در مقابل حقیقتی بزرگ که تبدیل به افسانه شده بود میخکوب کرده بود، جرأت زانو زدن، جرأت تعظیم و حتی جرأت اینکه این‌همه عظمت را بی‌شیله‌پیله و خاکی، صاف و ساده می‌دیدم و بایستی بر مظلومیتش اشک می‌ریختم، نداشتم! برعکس، برای نخستین بار احساس غروری از جنس ناب پیدا کرده بودم، همۀ وجودم تبدیل به انرژی شده بود، احساس بزرگی راستینی داشتم؛ بر ایرانی بودنم، تجربۀ سراپا افتخاری که در خاکی و سرزمینی قد کشیده‌ام که این مرد پایه‌گذارش بود؛ جهان ایرانی و ایران جهانی در پارسه و در همین یک تکه خاک جمع شده بود.

«مپرس از من چرا در پیله‌ی مهر تو محبوسم    که عشق از پیله‌های مرده هم پروانه می‌سازد»

     بیستم شهریور و من در پارسه و در مقابل مقبرای که با سنگ‌های حقیقت بنا شده بود عشق را تجربه می‌کردم، عشق به ایرانِ کهنم، عشق به مردمانی که در سابقه تاریخی و تمدنی‌شان چیزی به‌نام غارنشینی ثبت نشده! جهان را و انسان را و زیست بوم این کره خاکی را از زاویه‌ای متفاوت می‌دیدم،  و این تعریفی دیگر از بازیابی زندگی است. من، پارسه‌ای که در مام وطن  مظلوم می‌نمود، مظلومیتی ندیدم! سراسر غرور و افتخار، جوششی دیدم از عزت و عظمتی که یک جهان از آن سرچشمه می‌گرفت و خودم را بخشی کوچک از آن حس کردم که آن را دیر زمانی تجربه می‌کردم!؟

هگل: ایرانیان را نخستین ملت تاریخ و شاهنشاهی ایران را اولین امپراتوری تاریخ می‌داند،

* برنارد لوئیس، از دانشگاه پرینستون: تمدن ایران را یک استثنا می‌داند،

* یک تحلیل‌گر عرب: تمدن ایران را اصیل می‌داند و از جهانیان می‌خواهد به تمدن ایران احترام بگذارند،

* برژینسکی، دبیر سابق  شورای امنیت ملی آمریکا: تاریخ و تمدن ایران را شگرف ذکر می‌کند، می‌گوید؛ بایستی جایگاه ایران را بپذیریم، نمی‌شود از موضع برتر با آنها صحبت کرد،

* میتران، رئیس جمهور سابق فرانسه در حین پذیری استوارنامه سفیر ایران (آصفی)، خطاب به وزیر خارجه‌اش می‌گوید: ایران به این آسانی شناختنی نیست.

     فکر کردن در پارسه به کوروش، به تخت جمشیدی که هنوز به تلّی از خاک تبدیل نشده!! فکر کردن به تحولی است در بازیابی اقتدار جهانی؟ اشتباه نشود، فکر کردن به تمدن کهن و قابل احترام ایران که به توصیه تحلیل‌گر عرب؛ «باید به تمدن ایران احترام گذاشت» از جنس واپس‌گرایانه (reactionary) و یا غرق شدن در خیالات آرمانشهر و مدینه فاضله (utoPianism) نیست که تحولی است از جنس ناب خِرد و این را می‌توان به‌وضوح در داستان ضحاک که در شاهنامه  آورده شده دید. ایرانی که ساطع عقل و سمبل خرد ناب بر مبنای حکمت و دانش و نه دیکتاتوری‌هایی که در تاریخ جز بدنامی چیزی به‌یادگار نگذاشته‌اند. تحولی از جنس فهم نهج‌البلاغه که وقتی خبر کنده شده خلخال از پای زن یهودی به سمع علی(ع) رسید فریاد برآورد. تحولی از جنس عاشورا و آزادگی آفریننده‌گان آن و نه چیز دیگر.

     به امید روزی که حاکمان این کشور دغدغه فرهیختگانی چون «فریدن جنیدی» را بشنوند که از بی‌توجهی مسئولین به فرهنگ و تمدن ایرانی می‌نالد، او می‌گوید: «جهانیان هنوز هم می‌دانند ایران امروز، همچون ایران باستان، مرکز جهان است. (۱۳۹۲) و به امید روزی که حکمرانان بر خود فرض بدانند که اولین سفر خود را در ادای احترام به این مرد بزرگ در پارسه تعریف کنند. این مطلب از جنس باستان‌گرایی یا کوروش پرستی نیست اما، بی‌انصافی است آن را در تقابل با کسانی ندانیم که مجموعه تخت جمشید را اثری هنری می‌دانند؟! البته «کوروش»، این مخلوق بی‌بدیل و بی‌همتا را شایسته پرستش دانستن، سپاسی است از خالق او.

ذوالفقار صادقی 26شهریور۱۴۰۳

 

منابع:

  • اریک فوگلین (۱۴۰۰)، درآمدی بر دانش نوین سیاست، ترجمه: محمد صبوری، نشر: کتاب پارسه،
  • یوآل نوح هراری (۱۳۹۷)، انسان خردمند، تاریخ مختصر بشر، ترجمه: نیک گرگین، نشر: فرهنگ نو،
  • دیوان فاضل نظری،
  • خبرگزاری ایلنا ir
  • ویکیپدیا
  • خبرگزاری کجارو com
  • خبرگزاری نمناک com
  • خبرگزاری خبرآنلاین ir
  • پیج اینستاگرامی ۱۴۰۰

 

About ذوالفقار صادقی

Check Also

فلسفۀ زندگی-۲۱ قصه‌ی عشق

این نوشتار قصه‌ی عشق مادری است به فرزند شهیدش که به‌مدت 41 سال از عمر پربرکتش را شاهد سوختنش در فراق بودم، فقط بخشی از آن‌چه در این مدت در خدمتش بودم را در حوصله این مقال آورده‌ام و یقین دارم قصه‌ی همه مادرانی است داغدار از دفاع مقدس. در خلوص عشق مادرم به فرزندش همین بس که درست در زمانی نقاب در خاک کشید که فرزندش شهیدش را در چنین روزی به خاک سپرده بود، او در سحرگاه 16فروردین و در سن 38سالگی به دیدار معشوقش شتافت و در کنار تربت پاک فرزندش آرام گرفت، بدرود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *