فلسفه زندگی – ۲۰ قیاس ؟!:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

فلسفه زندگی ۲۰

قیاس ؟!:

     مطلبی که می‌خواهم به آن بپردازم شاید منطقی نباشد و یا ارتباط دادن آن نمایشی فریبکارانه است. ولی چاره‌ای نیست، در تبیین مسئله واقعی‌تر و آسان‌ترین است.

     گاهی می‌نویسم هر آن‌چه در توان دارم از کتاب و مقاله و یا هر تقریری که به‌نظرم مفید فایده باشد. مدتی احساس کردم انگشتانم، دستم و مچم توان گرفتن قلم ندارند، به‌تدریج خطی که می‌نویسم کج و کوله هستند، طول می‌کشید تا متنی تهیه شود، عصبانی می‌شدم. به پزشک مراجعه کردم، گفت؛ عضلات دست و بازویت ضعیف شده‌اند و برای یک ماه دارو تجویز کرد، نتیجه‌ای حاصل نشد، پزشک نسخه دیگری نوشت و گفت اگر افاقه نکند بایستی عکس بگیریم، احتمالاً رگ‌های دستت مشکل پیدا کرده‌اند، بایستی جراحی شود.

     هر بار داروها تغییر و در مرحله سوم نتیجه آزمایش و عکس نشان داد که مشکلی نیست! چرا دست و بازویت کارکرد معمولی ندارند؟!

     ناچار، رفتم ارومیه و ماجرا را برای متخصص دیگری توضیح دادم، او نیز نسخه‌ای تجویز کرد و وعده ویزیت در ماه دیگر، وقتی مراجعه کردم و از بی‌تأثیر بودن در مان گلایه کردم، کمی به‌فکر فرورفت و نسخه‌ای دیگر نوشت و دستور دیگری به مرکز تصویربرداری MRI که عکسی از دست و بازویم گرفته شود، گفت؛ اگر داروها بی‌تأثیر شدند، عکس را به یک جراح نشانش دهم.

     ماه پنجم بی‌هیچ نتیجه‌ای از درمان، با در دست داشتن عکس MRI به مطب جراحی که چند سال پیش دیسک کمرم را جراحی کرده بود مراجعه کردم، جالب بود؛ دکتر شمس قبل از این‌که عکس را از کاورش دربیاورد، همین‌که چند کلامی از مسیر درمان شنید، گفت؛ نیازی به این عکس و این همه دارو نبود، اصلاً دست و بازوی شما مشکلی ندارد! منشأ درد جای دیگری است!؟

پرسیدم، چطور؟

گفت؛ منشأ درد از دیسک خفیفی است که از ناحیه گردن دچارش شده‌ای، علائمش در دست و بازویت بروز کرده است، نیازی به دارو نیست. از داروخانه یک اتِل گردن بگیر، مدتی ببند تا آرام شود و توصیه‌های دیگری که مواظبش باشم، همانی شد که دکتر تشخیص داده بود. قبل از این‌که به اصل مطلب بپردازم چند نکته یادآورم:

  1. این‌که درد نه‌تنها کارکرد جسمم را مختل کرده بود، بر روح و روانم نیز تأثیر منفی گذاشت و من بالآجبار و برای رهایی از درد تلاش می‌کردم،
  2. دنبال حل مشکل دست و بازویم بودم و چند ماه و تا به تشخیص دهنده اصلی نرسیدم، تلاشم معطوف به درمان محلی بود که درد می‌کرد، غافل از آن‌که منشأ درد جای دیگری بود،
  3. بدن انسان یک کل به‌هم پیوسته است، هر دردی، هر تبی ممکن است نشان از وجود مسئله‌ای بزرگتر باشد و صاحب مسئله مسئولیت دارد در کشف و درمان، وگرنه در بی‌توجهی، احتمال بروز مسئله‌ای لاینحل وجود دارد و …

     قیاسی که می‌خواهم با این‌همه صغری – کبری کردن‌ها به آن اشاره کنم، نکته‌ای است مربوط به جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم و بهانه‌ای برای زیستن، به سروده شیخ بهایی:

ما عاشقان مستیم، سر را زپا ندانیم    این نکته‌ها بگیرید بر مردمان هشیار

در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم    بر ما مگیر نکته ما را زدست مگذار

     سرزمینی که آن‌را «ایران»ش می‌نامیم، کدامین فلسفه‌ای است که مستی می‌آورَد، چه نکته‌ای است که عاشقی را باعث است و هوشیاری را راهنماست که وادارمان می‌کند دغدغه‌مند و نگران به قیاسِ چه چیزی با چه مهمی پناه بیاوریم تا حرف دل که هم سیاسی است و هم به‌دور از سیاست‌ورزی، هم اقتصادی است و هم فرهنگی؟! این مهم غلو نیست و نخواهد بود که هر کسی از آب و گِل این سرزمین است؛ با تاریخ و فرهنگ و تمدن آن آشناست، باور دارد که هویت او ساختگی نیست، ذاتی است و مورد رشک جهانیان. برای نمونه: چندی پیش، رئیس جمهور روسیه به مناسبت ساخت قدیمی‌ترین شهر روسیه که نماد تمدن روسی می‌داند یعنی «دربند» را گرامی داشت! تعجب نکنید قدمت آن بیش از دوهزار سال نیست و هر مورخ مبتدی می‌داند که این شهر را ایرانیان ساخته‌اند، و حال؛

     این دیار کهن با همۀ تاریخش و با همه موجودیتش درد می‌کند؛ همه ما در تاریخ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با جنگی که تحمیلش شد و به‌مدت هشت سال طول کشید و هنوز که هنوز است استخوان‌های تکیدۀ پیچیده در پلاک‌های شناسایی و گاه گمنام از زیر خاک بیرون آورده می‌شود، تشییع و باز هم در خاک و به تنهایی عاشقی و رقص خون را بیاد پیر و جوان این مردم می‌آورَد، و بعد از این بود که اعداد ۷۸ (کوی دانشگاه)، ۸۸ (داستان غم‌انگیز دیگر)، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱؛ دقت شود؟ فاصلۀ بروز دردها کوتاه شده و هر مرحله خونریزی آن نسبت به حادثه قبلی بیش‌تر است!

     به راستی، برای آن‌هایی که در این کشور مسئولیت دارند و حکم می‌رانند ایجاد سئوال نشده است که منشأ این همه درد کجاست؟! در حالی که بیش‌ترین زیرساخت‌های دانشگاهی و حوزوی، فراوانی دانشجو و طلبه در بین ملت‌ها دیگر از آنِ این سرزمین است، نتوانسته‌اند مسئله‌یابی کنند و یا در حل مسئله عاجزند و شاید خود در ایجاد مسئله نقش دارند! بدون شک پررنگی شعارها نمی‌تواند ریشه در علم و دانش شناسایی و حل مسائل باشد.

     مشکل در اقتصاد است؟ چرا امداد در کمیته‌ای که فخرآفرین در آمار و ارقام کمک رسانی است و تا قرارگاه‌ها و نهادهایی که در ساخت و ساز این کشور زبان‌زد هستند و تا کمک‌هایی از جنس مؤمنانه نقش مُسکّن بازی کرده‌اند و نتوانسته‌اند در سالی که رهبر انقلاب آن را «مهار تورم» نام‌گذاری کرده‌اند، شده «بهار تورم»!؟

     مشکل  در سیاست است؟ چرا میزان ما را در اداره کشور که «رأی ملت» نامیده‌اند در حل مسائل درمانده است! این طنز که بعضاً خاصیت آن‌چه از لُپ‌لُپ در می‌آید از خاصیت نماینده‌ای که از صندوق رأی بیرون آید بیش‌تر است، و امید که در اسفندماه سال جاری نتیجه‌بخش باشد در حل مسئله!

     مشکل در فرهنگ است؟ چرا از متولیان گردن‌کلفت آن بخاری حاصل نشده است که با در اختیار داشتن این همه متولی، فرهنگ سکولار پررنگ‌تر از هر زمانی است! فرهنگی از نوع ارشادش دیگر به چند نهاد کمکی نیازمند است تا نماینده فرهنگ و تمدن این ملت باشد؟و …

     به‌راستی منشأ این همه دردی که به خونریزی رسیده کجاست؟ در سیاست است که اشتباه نشود؛ سیاست تنها تصاحب قدرت نیست، بخش مهمی از آن در شیوه‌های حل مسئله است فارغ از هر نوع حاکمیتی و در این نگاه قدرت عقل سیاست‌مداران را در قیاس با همتایانشان به رُخ می‌کشد، و یا در سیاست‌گذاری است که ابتر مانده و عقل قدرت بر آن مستولی گشته است و سیاست‌مداران مصداق «صُمِّ بُکم فهم لایَعقِلوُن» شده‌اند و اگر چنین است دولت‌ها در این مدت که آمده‌اند و رفته‌اند، مستعجل بوده‌اند! ظرفیت لازم در شناسایی و در تکیه بر زیرساخت‌ها را از دست داده‌اند و همین است که به شعار درمانی و حذف و تکفیر و تفسیق و انکار پناه برده‌اند، یعنی بی‌ظرفیت شده‌اند؟ در چنین حالتی  به‌ناچار سیاست بقا به هر حیلتی جای‌گزین سیاست ارتقاء شده است؟ یادشان رفته که سیاست‌گذاری مستلزم درگیر شدن با منافع متعارض است و اگر نفهمیده‌اند باعث هم‌آیندی بحران‌ها شده‌اند و این مردم است که ناظر کاهش ظرفیت زیست‌پذیری سرزمینی و بی‌رمق شدن فلسفه زندگی و شاهد تضعیف توازن استراتژیک کشور هستند. در چنین اوضاعی پناه می‌بَرم به خدای بزرگ که درکلام جاویدش آمده است: « اَشکو بَثِّیِ وَ حِزنی اِلیَ‌الله وَ اعلَم مِنَ‌الله ما لاتَعلَمون» و اوست که می‌داند و امید که این ملت و سرزمین را به آن‌چه که خیر دنیا و آخرتش در آن است راهنما باشد.

۲۹مرداد۱۴۰۲- ذوالفقار صادقی

 

About ذوالفقار صادقی

Check Also

پرسش و پاسخ سیاسی (۵) رزمندگی در گردونه سیاست ورزی:

رزمندگی واژه ‌ای است که به زندگی جمعی در جغرافیای ایران در دهۀ شصت انسجام و به سلایق مختلف وحدت مثال زدنی بخشید و حال با احساس اینکه این واژه مفهوم ساز با خطر مواجه شده به شکل طبیعی مدعیان آن را وادار به واکنش می‌کند بدون آن که از خود سؤال کنند چه اتفاقی باعث چنین برداشتی شده است، با این ذهنیت در فضای مجازی وارد گود سیاست و سیاست ورزی شده‌اند بی‌توجه به این مهم که دفاع از آرمان‌ها بدون گذر از متن واقعیات جاری مردم را به خاک مذلت در سبک زندگی می‌نشاند. این بخش از مجادله نمودی از چنین فضایی می‌تواند باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *