داغ دل مرحم دل (۴)

بسم الله الرحمن الرحیم

داغ دل مرحم دل (۴)

 

     چندی پیش به همراه تعدادی، با کریم (۱) بودم. کریم از اسارتش بدست ارتش آزاد می گفت(۲)؛ دست هایم را از پشت بسته بودند و در ستونی به همراه سلاح بدستانِ ارتش آزاد می رفتیم. کسانی که پشت سَرم بودند، به زبان عربی هُلَم می دادند که، سریعتر، سریعتر . . . به لب جوبی رسیدیم عریض و کم عمقی که آب و لجن در آن روان بود. گفتند باید بپَرَم، دست هایم بسته بود، نمی توانستم خیز بردارم! دست ها، کار پَر را برای خیز برداشتن دارند! چقدر اهمیّت دارند این دست ها، بسته باشند، نمی توانی از یک جوب عریض بِپَری!؟

     چون نمی توانستم بِپَرَم، به تلاشم برای پریدن می خندیدند، به استهزایم گرفته بودند و هُو می کردند که بِپَر، و من به غیرتَم برمی خورد که چرا نمی توانم؟ به خواسته ام در باز کردنِ دست هایم توجّهی نمی شد. نهایت، یکی، نامردی، هُلَم داد و من به رو اُفتادم داخل آب و لجن. عمق آب، به وجبی نمی رسید و من در آن عمقِ کَم، داشتم غرق می شدم!؟ باز هم دست هایم، دست هایم، دست هایم . . . وقتی، سَرِپا بودم، فهمیدم بسته بودنِ شان مانع جهیدنم و پریدنم هستند و ارزش بال بودن شان را دانستم، و حال ارزش تکیه گاه بودنِ شان را فهمیدم!؟ چقدر سخت است فهمیدن؟! چقدر با اهمیّت اند، این دست ها.

     یکی، یقه ام را گرفت و نجاتم داد، و من در میان هلهلۀ تمسخرها و قهقهه ها، شکسته بودم. پَرهایم و تکیه گاه هایم بسته بود، هیچ کاری نمی توانستم بکنم! سنگینی شماتت شامیان نَفَس را در سینه ام حبس کرده بود، حالت خفگی پیدا کرده بودم، غیرتم، خفه ام می کرد، چکار کنم؟! از بارِ سنگین این هجمۀ روانی که وارد شده بود، خلاصی یابم! یک دفعه، «عباس(ع)» و یادِ «نهر علقمه» به دادم رسیدند!!؟

از درِ خویش خدا را به بهشتم مفرست   که سَرِ کوی تو از کون و مکان ما را بَس(۳)

وای آقای من، باغیرتم، داغِ دلم . . . اینطوری باید می فهمیدم چه سان بی بال و پَر، بی تکیه گاه، بی بازوان سِتَبر و توانمند از زین اسب فرود آوردند. ابوالفضلم؟ این جانیان از نسل کمین داران و کمان داران علقمه اند؟!

فراموش کردم دستم بسته است، فراموش کردم به تمسخرم گرفته اند، و فراموش کردم خودم را. در سکوت و در سکوت و در . . . اَشک بود که از چشمانم سرازیر و گونه های گِل آلودم را پاک می کردند و بغض بود در گلویم که عباس(ع)، چرا دیر فهمیدم ارزش دست ها را.

التماس دعا

۰۱/۱۰/۱۳۹۲(اربعین حسینی(ع)) – ذوالفقار صادقی

بر چسب ها؛

کریم بایرامی، دست، عباس(ع)، شام، ارتش آزاد.

پی نوشت ها؛

  1. کریم بایرامی، از اسرای سال ۱۳۹۱ه.ش، که توسط ارتش آزاد، هنگام عزیمت از فرودگاه دمشق به زیارت مرقد مطهر حضرت زینب(س) به همراه تعدادی دیگر به اسارت گرفته شد.
  2. برداشتی آزاد از خاطرۀ کریم بایرامی.
  3. دیوان حافظ.

About ذوالفقار صادقی

Check Also

پرسش و پاسخ سیاسی (۵) رزمندگی در گردونه سیاست ورزی:

رزمندگی واژه ‌ای است که به زندگی جمعی در جغرافیای ایران در دهۀ شصت انسجام و به سلایق مختلف وحدت مثال زدنی بخشید و حال با احساس اینکه این واژه مفهوم ساز با خطر مواجه شده به شکل طبیعی مدعیان آن را وادار به واکنش می‌کند بدون آن که از خود سؤال کنند چه اتفاقی باعث چنین برداشتی شده است، با این ذهنیت در فضای مجازی وارد گود سیاست و سیاست ورزی شده‌اند بی‌توجه به این مهم که دفاع از آرمان‌ها بدون گذر از متن واقعیات جاری مردم را به خاک مذلت در سبک زندگی می‌نشاند. این بخش از مجادله نمودی از چنین فضایی می‌تواند باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *