فلسفه زندگی-۴

 

بسم الله الرحمن الرحیم

فلسفه زندگی-۴

شیخ و شاه؛

داستان ما برمی گردد به دوران حاکمیت پهلوی اوّل که، در آن محور حاکمیت را در روستاها کدخدا تشکیل می داد و جمع کدخدا با ژاندارم پایۀ اصلی اِعمال حاکمیت و قانون استبداد داخلی را تشکیل می داد. و این مطلب، زمانی قابل توجه خواهد بود که مناطق محروم و دور افتاده ای چون روستای ما (بابالو-در استان آذربایجان غربی) را در نظر بگیریم که قدرت کدخداها مضاعف نیز می شدند.

شیخ «علی اصغر» که علاوه از روستای ما به «منبر» روستای «قادوکندی» و «قرمزی داش» که نزدیک بهم بودند را نیز در ماههای «محرم» و «رمضان» بعهده داشت، لیکن مخالفت طرفداران شاه در روستای همجوار علیه شیخ شدیدتر از روستای ما بود.

در یکی از ماههای رمضان، کدخدای روستا طبق رسم معمول که هر کس برای شادی اموات و یا سلامتی و یا گرفتن حاجتی، نذری می داد تا از دعای پایانی «منبر» بی نسیب نماند، مبلغی می داده تا شیخ برای سلامتی شاه دعا نماید. ولی، هر روز پنج ریالی از کدخدا و امتناع از شیخ برای دعا که، کدخدا را عصبانی می کند، برای تنبیه شیخ دست به دامن ژاندارمری می شود.

شیخ که بی اطلاع از نقشۀ کدخدا در منبر سخن می راند، یکدفعه متوجه حضور فرمانده گروهان ژاندارمری در مسجد می شود. سخن که تمام می شود، کدخدا دست به جیب می شود و یک پنج ریالی می دهد تا شیخ به جان شاه دعا کند، ولی شیخ بازهم امتناع می کند! نَفَس ها در سینه های ساکنین مسجد حبس می شود و همه منتظر واکنش فرمانده ژاندارمری می شوند.

شیخ، لرزان و ترسان از منبر پایین می آید و منتظر غضب ژاندارم می شود. حال، کبک کدخدا خروس خوان شده و در جمع رو به ژاندارم می گوید؛ «ببین، این شیخ ضد شاه است، من هر روز نذری می دهم برای سلامتی اعلاحضرت دعا خواستم ولی این شیخ امتناع می کرد و امروز شاهدش هستید که چقدر گستاخ شده و … »

ژاندارم رو به شیخ و با عتاب می گوید؛ «اینقدر گستاخ شده ای که به شاه این مملکت دعا هم نمی کنی، بایستی ادب شوی، با چند روز آب خنک خوردن درستت می کنم و …»

شیخ که زبانش از ترس بند آمده بود، غیر منتظره به حرف در می آید! انگار نه انگار که ترسیده، حاضر جوابی اش گُل می کند، و یکدفعه رو به ژاندارم می گوید؛ «من می دانم چکار کنم؟ به عمد دعا نکردم تا شما بدانید که ارزش شاه قَدَر قدرت در نزد این کدخدا چه اندازه است، توهین بالاتر از این که در نزد ژاندارم این مملکت، کدخدا به شاه اهانت می کند!؟

ژاندارم می پرسد؛ چه اهانتی کرده، او که نذر داده تا شما دعا کنی.

شیخ می گوید؛ شما متوجه نیستید، مگر کدخدا از مال دنیا چه کم دارد که ارزش شاه را پایین آورده، مگر ارزشش پنج ریال است که من دهن به دعا بازکنم، اگر پنج تومان می داد من هم دعا می کردم! فقرای این روستا برای سلامتی خودشان پنج ریال می دهند، کدخدا هم پنج ریال می دهد و شاه را با این فقیر فقرا یکسان می داند و انتظار دعا هم دارد!؟

ژاندارم که در سکوت اهالی مسجد بادقت به سخنان شیخ گوش می داد، یکدفعه رنگ چهره اش تغییر می کند، چک محکمی و فحش آبداری نثار کدخدا می کند؟ که؛ «پدرسوخته فلان فلان شده، شاه مملکت را مسخره می کنی، خجالت نمی کشی اعلاحضرت را با این بی سروپاها(رعیت ها) یکی می دانی؟ این شیخ درست می گوید! خودِ شما بایستی ادب شوی و … »

در حالی که کدخدا التماس می کرد تا ژاندارم از تقصیرش درگذرد و عتاب و تحقیر می شنید، فرمانده ژاندرمری مسجد را ترک می کند، شیخ و رعایای اهل مسجد نیز با خرسندی به منازل خود باز می گشتند.

یادآوری این داستان، تذکر این آیه قرآنی است که می فرماید؛ «وَ مَکَرُو و مَکَرَالله والله خَیرَاَلماکِرین» و از حکیم بزرگوار رومی است که؛ «مکر شیطان هم در او پیچید شکر/ دیو هم خود را سیه رو دید شکر». آری مکر کدخدا به خودش برگشته بود، و شیخ هر وقت داستان را تعریف می کرده، می گفته که ندانسته چطور آن ترس و لرز تبدیل به جملاتی شده بود علیه کدخدا؟!

۱۱/۴/۱۳۹۴- ذوالفقار صادقی

About ذوالفقار صادقی

Check Also

پرسش و پاسخ سیاسی (۵) رزمندگی در گردونه سیاست ورزی:

رزمندگی واژه ‌ای است که به زندگی جمعی در جغرافیای ایران در دهۀ شصت انسجام و به سلایق مختلف وحدت مثال زدنی بخشید و حال با احساس اینکه این واژه مفهوم ساز با خطر مواجه شده به شکل طبیعی مدعیان آن را وادار به واکنش می‌کند بدون آن که از خود سؤال کنند چه اتفاقی باعث چنین برداشتی شده است، با این ذهنیت در فضای مجازی وارد گود سیاست و سیاست ورزی شده‌اند بی‌توجه به این مهم که دفاع از آرمان‌ها بدون گذر از متن واقعیات جاری مردم را به خاک مذلت در سبک زندگی می‌نشاند. این بخش از مجادله نمودی از چنین فضایی می‌تواند باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *